بازگشت

قصيدة الفوز و الأمان از شيخ بهايي


ابياتي از چکامه ي شور انگيز و معروف (قصيدة الفوز والأمان) از حضرت شيخ بهايي



سَرَي البَرقُ مِن نَجدٍ فَجَدّدَ تَذکاري

عُهُودا بِحُزْوي وَالعُذَيبِ وَذي قارِ



وَهَيَّجَ مِن اَشواقِنا کُلَّ کامِنٍ

وَاَجَّجَ في اَحشائِنا لاعِجَ النّارِ



خليفةِ ربِّ العالَمينَ فَظِلُّهُ

علي ساکِنِ الغَبراءِ مِن کُلِّ دَيّارِ



هُوَ العُروةُ الوُثقَي الَّذي مَن بِذَيلهِ

تَمَسَّکَ لا يَخشي عَظائِمَ اَوزارِ



اِمامُ هُديً لاذَ الزَّمانُ بِظلّهِ

وَاَلقي اِلَيه الدَّهرُ مِقوَدَ خَوّارِ



وَمُقتَدِرٌ لَو کَلَّفَ الصُّمَّ نُطقَها

بِاَجذارِها فاهَت اِليهِ بِاَجذارِ



عُلومُ الوَري في جَنبِ اَبحُرِ عِلمِهِ

کَغرفَةِ کَفٍ اَو کَغَمسَةِ مِنقارِ



فَلَو زارَ افلاطونُ اَعتابَ قُدسِهِ

وَلَم يُعشِهِ عَنها سَواطِعُ اَنوارِ



رَأي حِکمَةً قُدسيّةً لا يَشوبُها

شَوائبُ اَنظارٍ وَاَدناسُ اَفکارِ



بِاِشراقِها کلُّ العَوالِمِ اَشرَقَت

لِما لاحَ في الکَونَينِ مِن نورِها السّاري



اِمامُ الوَري طَودُ النُّهي مَنبعُ الهُدي

و صاحِبُ سِرِّ اللَّهِ في هذِهِ الدّارِ



بِهِ العالَمُ السِفْليُّ يَسمُو وَيَعتَلي

عَلَي العالَمِ العِلْويِّ مِن دُونِ انکارِ



وَ مِنْهُ العُقولُ العَشرُ تَبغي کَمالَها

وَلَيسَ عَلَيها في التّلُّمِ مِن عارِ



هُمام لَوِالسّبعُ الطّباقُ تَطابَقَت

عَلي نَقضِ ما يَقضيهِ مِن حکِمِه الجاري



لَنُکِّسَ مِن اَبراجِها کُلُّ شامِخٍ

وَسُکِّنَ مِن اَفلاکِها کُلُّ دَوّارِ



وَلاَنْتَثَرتْ مِنها الثَّوابتُ خيفَةً

وَعافَ السُّري في سُورِها کلُّ سيّارِ



اَيا حُجَّةَ اللَّهِ الذي لَيس جارِيا

بِغيرِ الّذي يَرضاهُ سابِقُ اَقدارِ



وَيا مَن مَقاليدُ الزَّمانِ بِکَفِّهِ

وَناهيک مِن مَجدٍ بِهِ خَصَّهُ الباري



اَغِثْ حَوزَةَ الايمانِ وَاعْمُر رُبُوعَهُ

فَلَم يَبقَ مِنها غَيرُ دارِسِ آثارِ



وَاَنقِذْ کتابَ اللَّهِ مِن يَدِ عُصَبةٍ

عَصَوا وَتَمادَوا في عُتُوٍّ وَاِضرارِ



ترجمه ي ابيات فوق

- شباهنگام، از کرانه ي افق نجد، برقي درخشيدن گرفت و خاطرات دوستان (حُزوي) و (عُذيب) و (ذي قار) را به يادآورد.

- درخشيد و شوق هاي نهفته ي ما را برانگيخت و آتش بر افروخته ي عشق را برافروخته تر ساخت.

- (مهدي)، خليفه ي پروردگار جهانيان است، که همواره سايه ي او بر همه ي ساکنان گيتي دامن گسترده است.

- او محکمترين دستاويز است که هر کس چنگ در دامن او زند از بارهاي سنگين شدايد و گناهان بيم نخواهد داشت.

- او پيشواي هدايت است که زمان در سايه ي او پناه گرفته است، و روزگار، چونان مرکبي رام، عنان خود در کف وي نهاده است.

- چنان توانايي است که اگر اعداد اصم [1] .

را وادارد تا جذرهاي خود را بگويند، ناطق خواهند گشت و به او خواهند گفت.

- علوم همه ي آفريدگان، در برابر اقيانوس بيکران دانش او، بسان مشتي آب است در برابر دريايي، يا قطره اي در منقار پرنده اي.

- اگر افلاطون الاهي، به آستان مقدس او راه مي يافت، فروغ هاي فروزان ابديت که سراپرده هاي جلال وي را در خود گرفته است، تاب ديدن از چشمان او مي ربود.

- آنجا حکمتي پاک و آسماني مي يافت، که دستخوش تاريکي هاي خيالات و آلودگي هاي افکار بشري نباشد.

- حکمتي که از اشراق آن، همه ي هستي ها و عالم ها روشن است، چون فروغ اين حکمت است که در همه ي پهنه هاي وجود مادي و مجرد تابيده است.

- مهدي، امام آيندگان، تکيه گاه کوهين خردهاست و چشمه سار جوشان هدايت و اوست صاحب سرّ خدا -سرّ بقا و تکوين- در اين گيتي.

- به وجود اوست که جهان فرودين، بي هيچ سخن، همواره بر جهان علويان برتري دارد و فراتري.

- و از اوست که عقول و مجردات کسب کمال مي کنند، و بي هيچ گونه عاري از حضرت او معرفت مي آموزند.

- او آن بزرگ و بزرگمنشي است که اگر آسمان ها و گردون ها بر خلاف حکم نافذ وي همداستان شوند،

- برجهاي بس بلندشان واژگون گردند، و مدارها و فلکهاي گردنده شان ساکن و مختل شوند،

- و ستاره هاي ثابت آن ها، از بيم، از هم بپاشند و سيارگان از سير در منازل خويش بازمانند.

- اي حجت خدا، که بجز آنچه تو بخواهي، مقدرات پيشين نيز، جاري نخواهند بود.

- اي که کليد خزانه هاي زمان در دست تواست. و تو را (اي شنونده)، همين فرّ و بزرگي که آفريدگار او را بدان ويژه ساخته است - براي شناخت مقام و فضايل او - بس است.

- اي پيشواي بر حق! حوزه ي روشندلان مؤمن را درياب و پايگاه هاي عالي توحيد را آباد کن، که جز آثاري خرابي رسيده، چيزي از آن ها بر جاي نمانده است.

- بيا! و کتاب خدا را از چنگ گروهي بيرون آر، که پيوسته عصيان ورزيدند و بر سرکشي و زيان رساني خويش ايستادند و پاي فشردند.


پاورقي

[1] اصم، در رياضيات، عددي که نه صحيح باشد و نه مساوي کسري که صورت و مخرج آن صحيح باشند.