بازگشت

ديباچه


روايت است [1] از حکيمه بنت محمّد بن الرّضاعليهم السّلام که گفت: ابومحمّد عسکري عليه السّلام در شب نيمه ي شعبان کس به من فرستاد که اي عمّه، امشب نزد من روزه گشاي که خداي تعالي تو را شاد گرداند به وليّ خود و حجّت خود بر خلقش و خليفه ي من بعد از من. حکيمه گفت: مرا از آن، شاديِ عظيم دست داد. پيش وي شدم و او در صحن سراي نشسته بود و کنيزکان وي در گرد. گفتم: فداي تو باد جان ما، خلف از که خواهد بود؟ گفت: از نرجس. من برجستم و نزد نرجس شدم و وي را ديدم، هيچ اثر حمل بر وي نبود. پس نزد ابي محمّد شدم و گفتم: هيچ اثر حمل بر وي ظاهر نيست... آنگه گفت: چون وقت فجر شود، ولادت خلف ظاهر شود. اي عمّه، خلف مثل موسي است که مادر موسي به وي حامله بود و ازو اثر حمل ظاهر نبود و هيچ کس آن سِرّ را ندانست تا وقت ولادتش.

پس من نزد نرجس شدم و وي را بدان خبر دادم و از حالش پرسيدم. گفت: يا مولاتي! من اثر حمل در خود نمي بينم. حکيمه گفت: همه شب نزد نرجس مي بودم و گوش مي دادم و منتظر تا نزديک طلوع فجر. پس به خاطرم گذشت که صبح نزديک شد و هيچ اثر ظاهر نيست. في الحال ابومحمّد عسکري آواز داد که يا عمّه! شک مکن که ولادت نزديک شد. من خجل شدم.

ناگاه نرجس از ميان خانه برجست ترسان و لرزان. من وي را در بغل گرفتم. ابومحمّدعليه السّلام آواز داد که يا عمّه! (اِنّا اَنْزَلْناهُ) برخوان. من، (اِنّا اَنْزَلْناهُ)، خواندن گرفتم. کودک نيز در شکم مي خواند چنان که من مي خواندم. ناگاه کودک بر من سلام کرد. من بترسيدم و متعجّب گشتم. ابومحمّدعليه السّلام آواز داد که اي عمّه! تعجّب مکن از امر حق تعالي که خداي تعالي ما را در کودکي به سخن آورد و در حال بزرگي ما را حجّت گرداند. در اين بوديم که نرجس را از نظر من غايب کردند و وي را نمي ديدم چنان که گفتي ميان من و ميان وي حجابي کردند. پس من نزد ابي محمّدعليه السّلام دويدم و فرياد برداشتم از اين حالت.

فرمود: اي عمّه! مترس و بازگرد که حجاب زايل شود و تو او را في الحال ببيني. پس به جاي خود شدم. نرجس را ديدم که اثر نور عظيم بر وي ظاهر شده و کودک را ديدم به سجود افتاده، زانوها به زمين و انگشت سبّابه برداشته، مي گفت:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللَّهُ وَاَنَّ جَدّي مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَاَنَّ اَبي عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ.

آن گاه يک يک امام را ياد مي کرد تا به خود رسيد، گفت: خدايا! وعده اي که مرا کرده اي روا کن و کار مرا تمام کن و قدم مرا ثابت دار و زمين را پر قسط و عدل گردان!

پس ابومحمّد عسکري عليه السّلام آواز داد که يا عمّه! او را نزد من آر! من او را برداشتم و نزد وي بردم. بر پدر خود سلام کرد. ابومحمّدعليه السّلام وي را از من فرا گرفت و مرغان سبز ديدم که بر سر وي پرواز مي کردند. من از آن پرسيدم. ابومحمّد گفت: فرشتگان اند و اشارت به يکي از ايشان کرد که بزرگتر بود و گفت: اين جبرئيل است. پس ابومحمّد، خلف را به جبرئيل سفارش فرمود. آن گاه زبان در دهن مبارک خلف کرد و خلف، زبان مبارک پدر بزرگوار خود بسيار مکيد. آنگه پدر، پسر را گفت:

اُنْطُقْ بِاِذْنِ اللَّهِ تَعالي

سخن گو به فرمان خداي تعالي.

گفت:

(اَعُوذُ بِاللَّهِ السَّميعِ الْعَليمِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ! بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيمِ وَنُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ماکانُوا يَحْذَرُونَ). [2] .

باري و اين چنين بود که حضرت بقيّة اللَّه الأعظم - آن ميراث دار سلسله ي انبيا و مشعل هدايت و عصاره ي نبوّت و خلاصه ي امامت - پاي بر اين کره ي خاکي نهاد.

مقاتل بن سليمان از حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام نقل مي کند که: رسول خداصلي الله عليه و آله فرمود: من برترين رسولانم و وصيّ من برترين اوصياست و جانشينان وي برترين وصيت شده گانند.

آدم عليه السّلام از خداوند درخواست کرد که جانشين صالحي براي وي قرار دهد. خداي تعالي به وي وحي کرد که اي آدم، شيث را وصيّ خود ساز. پس شيث هم -که کسي جز هبة اللَّه بن آدم نبود- فرزندش شيبان را جانشين خود ساخت و شيبان، مجلث را وصي خود ناميد و مجلث، محوق را جانشين خود قرار داد و محوق، غثمينا را برجاي خود نشاند و غثمينا، اخنوخ را وصي خويش ناميد و اخنوخ - که همان ادريس عليه السّلام بود - ناخوز را جانشين خود ساخت و ناخوز اين رسالت را به نوح سپرد و نوح، سام را وصي خود کرد و سام، عثامر را به جانشيني برگزيد و عثامر، برغيثاشا را برجاي خود نشاند و وي، يافث را وصي خود ساخت و يافث، بده را جانشين خود اعلام کرد و او نيز جفشيه را به مقام وصايت برگزيد و جفشيه، عمران را مأمور ساخت و وي اين رسالت را به ابراهيم واگذارد و ابراهيم خليل، فرزند خود اسماعيل را به جانشيني برگزيد و اسماعيل، اسحاق را وصي خود ساخت و اسحاق، يعقوب را بر جاي خويش بنشاند و يعقوب نيز يوسف را وصي خود کرد و يوسف، يثريا را جانشين خويش ساخت و او، شعيب را بدين مأموريت گماشت و شعيب، موسي بن عمران را وصي خود ساخت و موسي بن عمران، يوشع بن نون را به جاي خود نشانيد و يوشع به داود وصيت کرد و داود به سليمان و سليمان، آصف برخيا را جانشين خود ساخت و آصف، اين رسالت را به زکريا سپرد و زکريا، عيسي را جانشين خويش قرار داد و عيسي، شمعون بن حمون الصّفا را وصي خود ساخت و شمعون، يحيي بن زکريا را بر جاي خويش بنشاند و او منذر را وصي خود اعلام کرد و منذر، سليمه را جانشين خود ساخت و سليمه، برده را وصي خويش خواند و برده، اين رسالت را به من سپرد و من آن را به تو مي سپارم اي علي! و تو آن را به وصي خود تحويل خواهي داد و او آن را به يکايک اوصياي تو -که از زمره ي فرزندانت هستند- خواهد سپرد تا آن که اين رسالت به دست بهترين اهل زمين [عجل اللّه تعالي فرجه] پس از من، برسد. [3] .

باري هرآنچه از علم و ايمان و فضل و آثار نبوت و ميراث رسالت در نزد انبيا بوده، اکنون در دست حضرت بقية اللّه الاعظم عليه السّلام است و جهانيان امروز به تنگ آمده از ظلم و ستم جباران و خسته از فساد و لجام گسيختگي و بي بند و باري و دوري از عالم علوي و سرخورده از مکاتب پرطمطراق و پوچ و به بن بست رسيده ي بشري، ابرمردي را انتظار مي کشند که با نگاه گرمش، به دوران يخبندان معنويت و عصر انجماد شرافت، پايان بخشد و با دستهاي سبزش، کُند و زنجير از دوش آنان برگيرد و سبد سبد شکوفه تقسيم کند و با گلاب جانفزاي عبوديت و شميم روح نواز شکوفه ي فطرت، فضا را عطرآگين کند. به اميد آن روز.

در نوشتاري که پيش رو داريد، دو بحث مهمِّ عرصه ي وسيع مهدي پژوهي، مورد مطالعه قرار گرفته است. اين دو مبحث - که آشنايي هر منتظر راستيني با آن دو بايسته مي نمايد - عبارتند از:

الف - نشانه هاي ظهور (فصل يکم).

ب - ضرورت و چيستي (انتظار) و وظايف ناشي از آن (فصل دوم).

در (فصل يکم) توجه نگارنده به دو نکته معطوف بوده است:

1ـ بازنمايي حجم انبوه مدارک و مستندات نشانه هاي ظهور در تراث روايي اسلامي.

2ـ طرح نکاتي در باره ي نشانه هاي ظهور که کمتر مورد توجه قرار مي گيرد.

در (فصل دوم) مباحثي چون مؤلفه هاي مهدي باوري، مهدي باوري و ايمان به غيب، نتايج مهدي باوري، امنيت رواني در سايه ي مهدي باوري، کالبد شکافي (انتظار) و تعريف آن و سرانجام وظايف منتظران و ابعاد انتظار مطرح شده است.

(فصل پايان) به ذکر پاره اي از آثار منظوم که در وصف آن محبوب دور از نظر سروده شده، اختصاص يافته است.

از رسول خدا حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله روايت شده که فرمودند:

إنّ للّه کنوزا تحتَ عَرشهِ و مفاتيحهُ في ألسِنةِ الشُعراءِ [4] .

خداوند سبحان را زير عرش خويش، گنج هايي نهفته است که کليد آن در زبان شُعر است.

اين فصل به منظور تعميق پيوندهاي عاطفي با امام مهدي عليه السّلام و در راستاي وظايف و اهداف مورد اشاره در فصل دوم، طراحي شده است؛ باشد تا کساني را الفت افزايد و دگراني را معرفت.

اميد که در پيشگاه حضرت دوست مقبول افتد.

شايسته است که نگارنده در اينجا از تلاش هاي دلسوزانه ي واحد تحقيقات مسجد مقدّس جمکران صميمانه تشکر خويش را ابراز دارد.

در پايان، همنوا با همه ي عاشقان و منتظران راستين منجي موعود، به ساحت قدسش راز دل اين گونه باز مي گوييم:



دل ز شوق ديدنت سوزد چو عود

از فراقت ديده بارد همچو رود



غرقه در سيلاب اشک و دل کباب

کس غريق شعله ور کي ديده بود



صِلِ اللّهُمَّ بَيْنَنا وَبَيْنَهُ وَاجْعَلْنا مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ

بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَعِتْرَتِه الطّاهِرينَ واخِرُ دَعْوينا

اَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين

مهدي عليزاده

شعبان المعظم 1421ه.ق

آبان ماه 1379ش


پاورقي

[1] اکمال الدين / شيخ صدوق / ج / 1 ص 424الغيبة / شيخ طوسي / ص 235اعيان الشيعه / امين / ج / 2 ص 46. ترجمه ي روايت فوق از کتاب راحة الأرواح ومونس الأشباح از ابوسعيد حسن بن حسين شيعي سبزواري (متوفاي پس از 757ه. ق) / صص 285 - 283نقل شده است.

[2] قصص / 5 و 6.

[3] اکمال الدّين / شيخ صدوق / ج / 1 ص 211الامالي / همو / ص 328علل الشرايع / همو / ص 328الإمامة و التبصرة / علي بن بابويه / ص 21الأمالي / طوسي / ج / 2 ص 57کتاب من لا يحضره الفقيه / ج / 4 ص 174کفاية الأثر / خزّاز قمي / صص 150 - 147بشارة المصطفي / عمادالدين طبري / صص 138 - 136منتخب الانوار المضيئة / صص 52 - 50بحارالأنوار / ج / 17 ص 148 و ج / 23 ص 57 و ج / 36 ص 333 (در اين منابع برخي از اسامي فوق با کمي اختلاف ضبط شده است).

[4] رساله گلزار قدس / مولي محسن فيض کاشاني / ص 15.