بازگشت

سلمان ساوجي






به چشمانت که تا رفتي ز چشمم بي خور و خوابم

به ابرويت که من چون زلف تو پيوسته در تابم



به جان عاشقان يعني لبت کامد بلب جانم

به خاک پاي تو يعني سرم کز سر گذشت آبم



به خاک کعبه کويت، به حق حلقه مويت

که ممکن نيست کز روي تو هرگز روي برتابم



به صبح عاشقان يعني رخت کز مهر رخسارت

نه روز آرام مي گيرم نه مي گيرد بشب خوابم



به ديدارت که تا بينم جمال کعبه رويت

محالست اينکه هرگز سر فرود آيد به محرابم