بازگشت

پارساي تويسرکاني






به رخ ماهي، به قد سروي، به دل نوري، به تن جاني

خطا گفتم ز من بگذر به از ايني به از آني



بسان آيت رحمت همه لطفي همه مهري

بسان عهد برنايي همه شوقي، همه جاني



همه چشمند در اين ره که ببينند از تو ديداري

همه گوشند در اين در که آيد از تو فرماني



براي عالمي چون آفتاب عالم آرايي

چو گردد نوبت من سخت گير و سست پيماني



پريشان حالي دل را بپرس از زلف دلبندت

که بهتر داند احوال پريشان را پريشاني



چو بينم آشياني، بلبلي، شاخ گلي، گويم:

خوش آنروزي که ما را هم سري مي بود و ساماني



به ياد آن گل گمگشته باشد «پارسا» باشد

اگر ما را تمناي گلي، سير گلستاني