بازگشت

هاتف اصفهاني






چه شود به چهره زرد من نظري براي خدا کني؟

که اگر کني همه درد من به يکي نظاره دوا کني



تو شَهي و کشور جان تو را تو مَهي و جان جهان تو را

ز رَه کرم چه زيان تو را که نظر به حال گدا کني؟



ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنايت و اين کرم

همه از تو خوش بود اي صنم چه جفا کني چه وفا کني



تو کمان کشيده و در کمين که زني به تيرم و من غمين

همه ي غمم بود از همين که خدا نکرده جفا کني



تو که «هاتف» از برش اين زمان روي از ملامت بيکران

قدمي نرفته ز کوي وي نظر از چه سوي قفا کني؟