بازگشت

گلچين معاني احمد






نگهش سوي دگر بود و نگاهش کردم

ديده روشن به صفاي رخ ماهش کردم



تا برم ره به دل آن گل خندان چو نسيم

گاه و بي گاه گذر بر سر راهش کردم



همچو آن تشنه که راهش بزند موج سراب

اشتباه از نگه گاه به گاهش کردم



ديدمش گرم سخن دوش چو در صحبت غير

غيرتم کشت ولي خوب نگاهش کردم



دور از آن زلف پريشان دلم آرام نيافت

گرچه زنداني شبهاي سياهش کردم



حاصل شمع وجودم همه اشک آمد و آه

وآنقدر سوختم از غم که تباهش کردم



مهربان گشت مه من بسرودي «گلچين»

تا نثار قدم اين مهر گياهش کردم



گر اي طبيب درد من از حالم آگاهي بيا

ور اي اميد زندگي مرگم نمي خواهي بيا



بين جان از غم خسته ام وين دست از جان شسته ام

در چاره دردم مکن زين بيش کوتاهي بيا



آئينه رويا جز تو کس نايد به امداد نفس

ديگر تو مي داني و بس خواهي برو خواهي بيا



روزم ز حرمان شد سيه مويم بهجران شد سپيد

اي جلوه حسنت پديد از ماه تا ماهي بيا



حرمان به رنج افزوده شد گلچين ز غم فرسوده شد

گر اي طبيب درد من از حالم آگاهي بيا