مقدمه
يکي از مشکلات و مسائلي که به صورت يک آفت و بيماري در فرهنگ ديني و اسلامي ما اتفاق افتاد، نداشتن ديدي جامع و همه جانبه نسبت به دين و برخورد افراطي و تفريطي با آن مي باشد. اين پديده که تقريباً در بيشتر فرهنگها شيوع دارد متأسفانه در فرهنگ ما نيز رسوخ کرد، و آفات مخصوص به خود را بر جاي گذاشت. اما مسأله مهمي که بايد به آن توجه کرد ريشه اين نوع برخورد مي باشد چرا که يک بعد نگري و غفلت از ساير ابعاد و حتي مبارزه با توجه به ساير ابعاد خود مشکلي است که مي تواند علل مختلفي داشته باشد.
مهمترين عامل اين نوع نگرش در فرهنگ غرب ديدگاهي تکثرگرا و تجزيه نگر در مورد انسان مي باشد به اين معني که اغلب دانشمندان و متفکرين غربي در مقام بررسي انسان هر کدام بعد خاصي را مورد توجه قرار داده و بدون توجه به ساير ابعاد، خواسته اند تمام مشکلات آن بعد را مورد تجزيه و تحليل قرار دهند. يکي به بُعد قدرت توجه کرده «نيچه و ماکياولي» و ديگري به بعد اقتصادي انسان «اغلب مارکسيستها» و آن ديگري به بعد جنسي انسان «فرويد» و هر کدام خواسته اند بدون توجه به ساير ابعاد و نيز با زيربنا قرار دادن بعد مورد توجه خود تجزيه و تحليل کنند و تحت پوشش آن بعد قرار دهند اما در فرهنگ ما، با اين شرط که خود مکتب اسلام بدون پيش داوري و بدون حمل پيش دانسته ها و به دور از تحمل افکار مورد قبول خود، مورد توجه و دقت قرار گيرد مي بينيم که دين اسلام به تمامي ابعاد انسان توجه کرده و نسبت به هر بعد به اندازه خود و استحقاق آن بعد عنايت و توجه لازم مبذول داشته است هم به نيازهاي روحي و هم به نيازهاي مادي و هم به مصالح اخروي و هم مصالح دنيوي. امّا خطر از آنجا شروع مي شود که فرد يک بُعد را بگيرد و با شيفتگي ناشي از عوامل روحي يا فکري بيرون از دين نسبت به آن بُعد، يعني بعد فلسفي يا بعد عرفاني و يا بعد فقهي و... به سراغ فهم دين برود. اين شيفتگي نسبت به بعدي خاص باعث مي شود که فرد نه تنها ساير ابعاد را نبيند بلکه به تأويل و تفسيرهاي نابجا نسبت به آن ابعاد دست بزند بدين ترتيب شاهد نحله هاي فکري متعارض و متضاد و در ظاهر غير قابل جمع در مکتب اسلام ـ مکتبي که به همه ابعاد، توجه لازم را کرده است ـ مي باشيم و دسته و نحله هاي فکري فقهاء و عرفاء و فلاسفه و... و نتيجه طبيعي آن نزاع طولاني و خسته کننده و غير عملي و مخرّب بين دانشمندان هستيم يک نمونه از اين نزاعها، دو نوع برخورد با مباحث اخلاقي در مکتب ديني و يا حتي چندين نوع برخورد مي باشد: برخوردي فلسفي، خشک، انتزاعي و بي روح و برخوردي فقهي، و برخوردي عرفاني، تأويل گرا و کم توجه به ظواهر اعمال و متوجه باطن آثار و آثار باطني.
ما در اينجا بدون قبول تمام نظريات اين مسلکها و رد تمام عناصر و اصول آنها سعي مي کنيم تفسيري از حقيقت اخلاقي و سير و سلوک در مذهب تشيع ارائه کنيم که کليات و اساس آن بر گرفته از خود مذهب باشد. علت اين امر نيز اين است که ما تا زماني که نتوانيم تصوير صحيحي از اخلاق ارائه کنيم نمي توانيم تصوير صحيح از آثار عناصر اخلاقي ارائه نماييم مثلا چنانچه بنا باشد تصوير درستي از آثار محبّت و ولايت اهل بيت در بعد اخلاقي داشته باشيم موقعي مي توان به تصوير واقع بينانه دست يافت که بدانيم خود اخلاق چيست و اساساً اثرات اخلاقي يعني چه؟ } آيا آثار اخلاقي يعني صرفاً بردبار بودن و صبور بودن و دروغ گو نبودن و عدم اعتياد به غيبت و آثاري از اين نوع مورد نظر ماست؟ يا اينکه منظور، از آثار اخلاقي، فاصله گرفتن از «مَنيّت» و نزديک شدن به آستان قدس ربوبي، طي مراحل و منازل سير و سلوک منازل و نزديک شدن به منبع انوار وجود و اتصال به درياي بيکران علم، وجود، نور، قدرت و... و مصداق «عبدي أطعني أجعلک مثلي» قرار گرفتن است؟
مسئله ديگر اينکه اساس و پايه عمل اخلاقي بر چه چيزي استوار است؟ بر خود عمل ظاهري؟ يا به انگيزه ها و مقدمات پشت پرده آن؟ آيا اصل، تحقق خارجي عمل است؟ يا اينکه اصل، تحققّ مغز و لُبّ باطني آن يعني «نيّت» بوده و رفتار خارجي جامه اي است که بر تنِ «نيّت» پوشانده شده و روح عمل، «نيّت» و «رفتار» تجسّم جسماني آن مي باشد؟
اگر اصل «نيّت» است، چرا اينگونه بايد باشد؟ که اين به دو عامل اساسي بر مي گردد، يکي به نحوه سلوک و ماهيت کار اخلاقي و حقيقت تکامل و قرب انسان و ديگري به محدوده اختيار انسان و اينکه حوزه اختيار واقعي و حقيقي انسان کجاست؟ اعمال دروني يا رفتار و اعمال بيروني؟