بازگشت

نمايان شدن حضرت مهدي به هنگام وفات پدرش


به نوشته محدث قمي، ابوسهل نوبختي (شيخ متکلمان اماميه در بغداد) گفت: داخل شدم بر امام حسن عسکري (عليه السلام) در مرضي که به همان بيماري از دنيا رحلت فرمود و در نزد آن حضرت بودم که امر فرمود خادم خود «عقيد» [1] را که اي عقيد! بجوشان از براي من آب را با مصطکي [2] وي آب را جوشانيد و صيقل مادر حضرت حجة (عليه السلام)آن را براي امام حسن آورد و همين که قدح را به دست آن جناب داد و خواست بياشامد، دست مبارکش لرزيد و قدح به دندان هاي ثنايي نازنينش خورد، پس قدح را از دست نهاد و به عقيد فرمود: داخل اطاق مي شوي مي بيني کودکي را به حال سجده است، او را نزد من بياور.

ابوسهل گويد، عقيد گفت: من داخل شدم ناگاه نظرم به کودکي که در حال سجده بود و انگشت سبّابه به سوي آسمان بلند کرده بود افتاد، بر آن جناب سلام کردم آن حضرت نماز را مختصر کرد و در اين



[ صفحه 62]



هنگام مادرش صيقل آمد دستش را گرفت و به نزد پدرش برد.

ابوسهل گويد: چون آن کودک به خدمت امام حسن (عليه السلام) رسيد، سلام کرد و بر او نگاه کردم ديدم رنگ مبارکش تلألؤ دارد، موي سرش به هم پيچيده و مجعد است و ما بين دندان هايش گشاده مي باشد، همين که امام حسن (عليه السلام) نگاهش به کودکش افتاد، فرمود:

«يا سَيّدِ اَهَلِ بَيْتِهِ اسْقِني الْماءَ فَانّي ذاهِبٌ اِلي رَبّي»،

پس آن آقازاده او را سيراب کرد، چون امام آب را آشاميد فرمود: مرا براي نماز مهيا کنيد آن طفل پدر را به اقل واجب وضو داد.

پس امام حسن (عليه السلام) به وي فرمود: بشارت باد تو را اي پسرک من تويي صاحب الزمان تويي مهدي و حجت خدا بر روي زمين، تويي پسر من و منم پدر تو، تويي «م.ح.م.د» بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (عليه السلام) و پدر تو است رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تويي خاتم ائمه طاهرين و بشارت داد به تو رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اين عهدي است از پدرم از پدرهاي طاهرين تو، «صلي الله علي اهل بيت ربنا انه حميد مجيد»،

و در همان لحظه امام حسن (عليه السلام) وفات کرد. [3] .

مرحوم صدوق به سند معتبر از ابو الاديان روايت کرده است که من خدمتکار امام حسن عسکري (عليه السلام) بودم و نامه هاي آن حضرت را به شهرها مي رساندم، پس روزي در بيماري که در آن مرض به عالم بقا رحلت فرمود، مرا طلبيد و چند نامه که به مدائن نوشته بود، به من داد



[ صفحه 63]



و فرمود که بعد از 15 روز باز داخل سامره خواهي شد و صداي شيون از خانه من خواهي شنيد و مرا در آن وقت غسل دهند.

ابوالاديان گفت: اي سيد من هر گاه اين واقعه هائله روي دهد، مرا امامت با کيست؟ فرمود: هر که جواب نامه مرا از تو طلب کند او امام بعد از من است. گفتم: ديگر علامتي بفرما. فرمود: هر که بر من نماز کند او جانشين من خواهد بود. گفتم: ديگر بفرما.

گفت: هر که بگويد که در هميان چه چيز است او امام شما است.

ابوالاديان گفت: مهابت حضرت مانع شد که بپرسم کدام هميان، پس بيرون آمدم و نامه ها را به اهل مدائن رسانيدم و جواب ها گرفته برگشتم، چنان چه فرموده بود، روز پانزدهم داخل سامره شدم، صداي نوحه و شيون از خانه امام بلند شده بود چون به در خانه آمدم جعفر کذاب را ديدم که بر در خانه نشسته و شيعيان بر گرد او آمده اند و او را به خاطر وفات برادرش تسليت و به امامتش تهنيت مي گويند، من با خود گفتم که اگر اين امام است، امامت نوع ديگر شده، اين فاسق کِيْ اهليّت امامت دارد پيش رفتم تسليت گفتم و هيچ سؤال از من نکرد، در آن موقع «عقيد» خادم بيرون آمد و به جعفر خطاب کرد که برادر تو را کفن کرده اند بيا بر او نماز کن جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند چون به صحن خانه رسيديم ديديم امام عسکري (عليه السلام)را کفن کرده و بر روي نعش گذاشته اند، جعفر پيش ايستاد چون خواست تکبير بگويد، طفلي گندم گون پيچيده موي مانند پاره ماه بيرون آمد رداي جعفر را کشيد و گفت: اي عمو کنار بايست که من سزاوارترم به نماز بر پدر خود از تو، جعفر عقب ايستاد آن کودک جلو



[ صفحه 64]



ايستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز خواند بعد متوجه شد و نامه ها را از من خواست و علامت ها يکي بعد از ديگري ظاهر شد. [4] .


پاورقي

[1] عقيد خادمي بوده است از اهل نوبه که خدمت کرده بود حضرت امام علي النقي (عليه السلام) را و پروريده و بزرگ کرده بود امام حسن عسکري (عليه السلام) را.

[2] مصطکي يوناني است و در فرانسه آن را ماستيک نامند و آن صمغي است خوشبو شبيه به کندر آن را آرا، پلاجور، رماس، و رماست نيز گويند درختش ريزتر از کندر و سپيد آن نافع است و براي ناراحتي هاي معده، روده، جگر، سرفه کهنه مفيد است.

[3] الانوار البهيّه، ص 271 و اثبات الهداة، ج 3، ص 509.

[4] کمال الدين، ج 1، ص 152 ـ 150.