بازگشت

تا کِي؟






اينجا زمين غريب!.

اينجا زمان

در قاب سرد پنجره ها ايستاده است

آيينه ها به غربت هم خو گرفته اند

ديگر براي رُستن گلها

بهانه نيست

پروانه ها به ماتم و گل، غرق تشنگي

حسرت به قلب خاک و درخت و جوانه است

هر قطره در هواي تو

امّا به انتظار!

غمگين و زار و خسته و نالان

نشسته است

دريا، چه، غمگنانه زجوش ايستاده است

هر ذره را

هواي تو ديوانه مي کند

اي بارش کرامت و اي سبزيِ بهار!

تا کي به انتظار؟!