بازگشت

با بهار تو






ما ويک عمر پريشاني و سرگرداني

در غم هجر تو اي آينه نوراني



ميگدازد دل حسرت زده تنها را

آتش خانه بر انداز و غم پنهاني



روز در ماتم ديدار تو همخانه غم

شب همه شبدل و همسايگي ويراني



شد نصيب دل ماتم زده از دوري تو

شعله حسرت و آوارگي و حيراني



کو قراري که سر آريم غم هجر ترا؟

آه! از دربه دري، واي زبي ساماني



چشم درراه تومانديم قسم بر همه عشق!

با دلي غمزده، چشمي همه دم باراني



تا نتابي گل خورشيد به باغ دل ما

کي به پايان رسد اين تيره شب ظلماني



ذره را کاش! به لطف و به کرم بنوازي

قطره را کاش! به درياي محبت خواني



چاره اي کن به غم و درد و پريشاني ما

تو فقط حال دل سوخته را ميداني!



کاش! کار دل غمديده به سامان برسد

با بهار تو رسد مژده گل افشاني



«نسترن» را زغم و غصّه رهايي چه شود؟

سوي ما کن نظري تا غم ما بنشاني