بازگشت

انتظار سبز






آرزو دارم بيايي، مژده سبز بهارم!

اي تمام باور من، اي همه دارو ندارم!



آرزو دارم بتابي در دل تاريک غم ها

اي جمالت روشناي خلوت شبهاي تارم!



بي تو اي آرام جانم! پَرپَر دست خزانم

بي تو کو درمان دردم؟ بي توکو صبروقرارم؟



مانده ام در حسرت و غم زانتظار ديرپايت

آرزو دارم بيايي، تا سر آيد انتظارم



محرمي کو تا بداند، درد بي پايان ما را؟

همدمي کو تا شود هنگامه غم، غمگسارم؟



در دل توفان غم ها، اين منم غمگين و تنها

بي تو يعني: چاره اي بر درد تنهايي ندارم



عاشقم، حصرت نصيبم، بيقرارم، بي شکيبم

مرهمي ايکاش! بگذاري به درد بيشمارم



ز آتش غم ميگدازد، جان از غم پرپر من

اشک حسرت ميچکد از ديده امّيدوارم



در هجوم غصه و ماتم، غريبي، بي پناهي

با خيال سبزت اي گل! لحظه ها را ميشمارم



تاب ماندن نيست اين دل، اين دل درد آشنا را

کاش! ميشد دستهاي مهربانت، سايه سارم



کي به پايان ميرسد اين لحظه هاي بيقراري؟

کي به درمان ميرسد دردي که از داغ تو دارم



مژده سبز رهايي! آرزو دارم بيايي

چاره سازي درد ما را، چاره ساز روزگارم!



گفته اي آدينه ها را چشم در راهت بمانم

بعد عمري باز هم آدينه را چشم انتظارم