آخرين نشانه
تا ميوزد ز باغ خدا، عطر آشنا
گل ميکند تمامي باغ خيال ما
ميبارد از کرانه دل، عطر آفتاب
سر ميزند زمشرق آيينه، نور ناب
آواي عشق ميرسد از هر کران هاي
گلبانگ شوق و زمزمه عاشقانه اي
رقص نسيم و خنده مهتاب، ديدنيست
شعر بهار از لب گلها، شنيدنيست
ما را به بزم آينه ها بار ميدهند
فرصت براي لحظه ديدار ميدهند
با تو زمانه خانه آيينه ميشود
فصل طلوع گل، گل آدينه ميشود
ميآيي اي زلال ترين آيه خدا
از سمت عشق از حرم سبز آشنا
با تو سرود لاله، سرود شکفتن است
از آسمان و روشني و نور گفتن است
با تو هواي سرخ رهايي است در پَرم
سبز است با خيال تو گلهاي باورم
با تو هزار حنجره آواز با من است
با تو، هواي آبي پرواز با من است
مهمان بزم آينه ها ميشود دلم
در دست آفتاب، رها ميشود دلم
دلتنگي ام زآمدنت چاره ميشود
هر غصه اي زشهر دل آواره ميشود
ياد تو ميبَرد غم دل هاي خسته را
وا ميکند تمامي درهاي بسته را
از عطر سبز عاطفه سرشار ميشوم
مست زلال لحظه ديدار ميشوم
آبيتر از تمامي اين آسمان تويي
زيباترين بهار گلافشان جان، تويي
تو راز سر به مُهر فلک، گنج سرمدي
فرزند فاطمه (عليها السلام) گل باغ محمدي (صلي الله عليه وآله وسلم)
ميآيي اي غزال غزل هاي انتظار!
اي آخرين نشانه و اي آخرين بهار!