مولود نوراني
زبام عرش ميآيد اشارتهاي پنهاني
تمام لحظه ها پر ميشود از عطر عرفاني
صداي عشق ميآيد از آنسوي نهايتها
معطر ميشود عالم از اين آواي سبحاني
نواي سبز توحيد است تا هفت آسمان جاري
نواي آشناي نغمه هاي سبز قرآني
به سمت نور ميخواند کسي دلهاي شيدا را
به بزم عشق ميخواند کسي ما را به مهماني
کسي از جنس گلها از تبار آبي دريا
ودست مهربانش چاره درد و پريشاني
کسي وامي کند دروازه هاي روشنايي را
که تا پايان بگيرد قصه شبهاي ظلماني
زلبخندش شکوفا ميشود باغ گل نرگس
زلبخندي زلال و روشن و شفاف و روحاني
حضورش نورميبخشد تمام بزم هستي را
زنورش ميشود هر جاي اين عالم چراغاني
سرود عشق ميخواند فلک از شوق ديدارش
سرود مهرميخواند دل، اين درياي توفاني
گل فرياد ميرويد زحجم خاک از شوقش
به پايان ميرسد چشم انتظاري هاي طولاني
بساط شادمانيها مهيّا گشته در هر جا
رسيده فصل گلها، فصل زيباي گل افشاني
نصيب عاشقان از فيض ديدار گل رويش
نگاهي آفتابي، ديدهاي از شوق، باراني
چراغ روشني بايد شبستان ولايت را
وميتابد به صحن عشق آن خورشيد کنعاني
به زيرسايه سبزش جهان آسوده ميماند
گلستان ميشود عالم از اين مولود نوراني