بازگشت

مقدمه


«هل اليک يابن احمد سبيلٌ فتلقي»

زيبا گل نرگس

عالم وجود از آغاز تا کنون در انتظار ظهور تو به سر مي برد و ژرفاي انتظارت به همه ي تاريخ برمي گردد. محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) و بلنداي آسمان معراجش، علي عليه السلام و سجده محراب نمازش، فاطمه عليهاالسلام و سينه رازدارش، حسن عليه السلام و صبر جميلش، حسين عليه السلام و قيام خونينش، چشم انتظار ظهور تواند.

«ليت شعري أين استقرَّت بک النوي بل ايّ ارض تقلّک أو ثري»



بس طعنه زهجران رخ يار شنيديم

از بار گران غم ايام خميديم



ما تشنه ديدار جمال رخ ياريم

زين روي ازاين کوي به آن کوي دويديم



پرتو انتظارت از برق چکاچک شمشير هزاران شهيد مسلخ عشقت مي درخشد که:



به تيغم گر کشد دستش نگيرم

وگر تيرم زند منت پذيرم



برآي اي آفتاب صبح اميد

که در دست شب هجران اسيرم



شکوه ي هجرانت از ناي سوختگان غمت به گوش مي رسد که:

«اللّهم انّا نشکو اليک فقد نبيّنا و غيبة وليّنا»

مونسا، ديدن روي خلق و نديدن روي تو سخت گران است:

«عزيزٌ عليَّ أن اري الخَلق و لا تُري»

در فراق تو جز سخن عاشقانه ما را کاري نيست.

اين مجموعه که حکايت گر احساسات پاک يکي از سوختگان غمت و سرشار از تازگي ها مي باشد، در طَبَقي از اخلاص به آستان مقدست پيشکش مي شود. در پايان از زحمات حجت الاسلام و المسلمين حسن زاده دبير گروه ادبيات و هنر انتظار کميته علمي و همکاران محترمشان صميمانه تشکر مي نماييم.

فأوفِ لنا الکَيل و تصدَّقْ عَلينا (يوسف / 88)

کميته علمي دبيرخانه دائمي اجلاس



به نام خدا



به نام قادر يکتاي دانا

خداوند زمين و آسمانها



خداي بينياز جاودانه

همه هستي زذات او نشانه



همآواي دل تنهاي تنها

خداي آشنا با درد جانها



خداوندي که هستي را بنا کرد

زلطفش عاشقي را سهم ما کرد



خداي چاره ساز وحي سرمد

خداي قائم آل محمد (صلي الله عليه وآله وسلم)



امام سبز پوش قصه ها مان

امام انتظار دير پامان



امام گل امام روشنايي

دليل راه، راز پارسايي



گل سرخ گلستان رسالت

امام عشق، معناي عدالت



زلالي از زلال کوثر عشق

بهار آخرين دفتر عشق



زنورش روشني دارد دل ما

زهجرش بيقراري حاصل ما



پناه جمله دلهاي شکسته

نهان از ديده، در جانها نشسته



گل زيباي باغ جان زهر ا (عليها السلام)

حضورش جاري هر لحظه ما



زلال چشمه هاي نور جاري!

تويي پايان فصل بي قراري



تويي گلواژه ديوان هستي

معطر از حضورت، جان هستي



تو شعر ناب ديوان خدايي

سرود خلوت آيينه هايي



تو زيبايي، چنانکه عشق زيباست

شکوفا از حضورت باغ دل هاست



تو رازسر به مهرروزگاري

براي هر چه هستي، اعتباري



بيا ايسرّ پنهان خدايي!

بيا اي ترجمان روشنايي!



بيا اي از گل و آيينه سرشار!

زراز آفرينش پرده بردار!