بيا موعود
نمي دانم چه خط زد قهر حق، پيشاني ما را
که اينک تيه،حيران است سرگرداني ما را
دراين وادي به جز يوسف که داند چاره ي قحطي
عزيز مصر بخشايد مگر زنداني ما را
سجود و سر به زير، موجب فيض سرافرازي ست
به هم بر زد فراغ از بندگي سلطاني ما را
به حال جسم خاکي، طفل اشک از چشم بيرون شد
همين يک نکته گربرکت دهددهقاني ما را
يقين کرديم از اين مرداب راهي تا پناهي نيست
بيا موعود! تا باطل کني ناداني ما را
عبدالرضا موسوي