جمعه موعود
دست تو باز ميکند، پنجره هاي بسته را
هم تو سلام ميکني،رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و به روي رف گذاشتم
آينه ي قديمي غبار غم نشسته را
پنجره، بيقرار تو! کوچه در انتظار تو!
تا که کند نثار تو، لاله ي دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام، ديده به ره نشانده ام
گوش به زنگ مانده ام،جمعه عهد بسته را
اين دل صاف،کم کمک،شده ست سطحي ازترک
آه! شکسته تر مخواه، آيينه ي شکسته را!
سهيل محمودي