بازگشت

يقين گمشده






کم کم به چشمهاي توايمان ميآورم

درپيش پاي آمدنت،جان ميآورم



در غربت قديمي اين وسعت عبوس

ايمان به بي پناهي انسان مي آورم



گفتي که قلبهاي پريشان بياوريد

باشد قبول است!پريشان ميآورم



آه اي يقين گمشده! بازت نمينهم

در پيشگاه چشم تو باران ميآورم



اي سفره هاي خالي غربت برايتان

ازدوردست دهکده،مهمان ميآورم!



لبخندوشادماني و احساس وعشق را

با دستهاي گرم پر از نان مي آورم



ازکوچه هاي خاطره ازکوچه هاي ياد

يک دسته گل،به يادشهيدان ميآورم



يدا... گودرزي