خم سر بسته
بتي که راز جمالش هنوز سر بسته ست
به غارت دل سودائيان کمر بسته ست
عبير مهر به يلداي طُرّه پيچيده ست
ميان لطف،به طول کرشمه سربسته ست
به آن بهشت مجسّم، دلي که ره برده ست
درِ مشاهده بر منظر دگر بسته ست
زهي تمّوج نوري که بي غبار صدف
ميان موج خطر، نطفه ي گهر بسته ست
بياکه مردمک چشم عاشقان،همه شب
ميان به سلسله ي اشک،تا سحربسته ست
به پاي بوس جمالت، نگاه منتظران
ز برگ برگ شقايق، پل نظر بسته ست
اميد روشن مستضعفان خاک تويي
اگرچه گردخودي،چشم خودنگربسته ست
هزارسدّ ضلالت شکسته ايم وکنون
قوام ما به ظهور تو منتظر بسته ست
متاب روي ز شبگير اشک بيتابم
که آه سوخته، ميثاق با اثر بسته ست
به يازده خُم مِي،گرچه دست ما نرسيد
بده پياله که يک خم هنوز سر بسته ست!
زمينه ساز ظهورند، شاهدان شهيد
اگرچه هجرتشان داغ بر جگر بسته ست
کرامتي که ز خون شهيد ميسوزد
هزار دست دعا را ز پشت سر بسته ست
قسم به اوج، که پرواز سرخ خواهم کرد
دراين ميانه مرا،گر چه بال و پر بسته ست
چنان وزيده به روحم نسيم ديدارت
که گوش منتظرم چشم از خبر بسته ست
دراين رسالت خونين،بخوان حديث بلوغ
که چشم و گوش حريفان همسفر، بسته ست
رواست سر به بيابان نهند منتظران
که باغ وصل تورا عمر رفت ودر بسته ست
قادر طهماسبي (فريد)