بازگشت

طلوع آخرين






طلوغ آخرين بيا ـ هميشه آبروي ما ـ

که مانده ايم در تَبَت، بهشت آرزوي ما!



بيا سرودهي دلم! هميشه در تلاوتم

که از تو است اين همه طراوت وضوي ما



طلوع تازهاي کن اي بهار مهربان ترين!

و باز کن جهاني از شکوفه، روبري ما



قياممان، قعودمان پُر ند از نبودنت

بيا نجابت دعا! تمام آبروي ما!



غزل قيام توست ـ اين سکوت ناگهانمان

که مانده مثل ابرـ مثل بغض ـ درگلوي ما



محمد زکي سعيدي