سپيده موعود
معبد دلم بيتو، ساکت است و ظلماني
اي الهه ي خورشيد، در شبي زمستاني
از پيات روان کردم، در غروب تنهايي
ناله هاي پي در پي، گريه هاي پنهاني
لحظه اي رهايي ده، اي ستارهي قطبي
زورق وجودم را، زين محيط توفاني
باز هم بهاري کرد، آسمان چشمم را
کوچ سبز آوازِ سهره هاي زنداني
در مسير ديدارت اي سپيده موعود!
کوچه باغ چشمم را،کرده ام چراغاني
از تبار اندوهم، چون شقايق صحرا
الفتي ندارم با هر غم خياباني
بهروز سپيد نامه