فصل شکوفايي
کسي ميآيد از فرداي اين شبهاي يلدايي
و ما را مي برد آن سوي خورشيد اهورايي
صداي گامهايش درسکوت کوچه ميپيچد
دلي وا مي کنند آئينه هاي شهر تنهايي
کسي ميآيد ودرکوله بارش عشق وگل دارد
و مي خواند براي باغ از فصل شکوفايي
صميمي نيستند اين دست هاي تشنه ي دشنه
دروغينند اين لبخندهاي پوچ هر جايي
برادرهاي يوسف، در گريز از قحطي کنعان
هواي مصر دارند و هوسهاي زليخايي
سيامشقي است از عشق زميني ـ دفتر شاعر
دريغ ازجرعه اي عرفان ـ شراب ناب شيدايي
ولي با اين همه کشتي، به ساحل مي برد ما را
چراغ خانه را روشن کن اي فانوس دريايي!
دوباره سفره هامان بوي نان تازه مي گيرد
کسي مي آيد از فرداي اين شبهاي يلدايي
جعفر رسول زاده