تو مي آيي
اگر چه از تو دورم، از غمت لبريز لبريزم
بهار مهربان من! ببين! پاييز پاييزم
تو با يک قاب قوسين ازحضور عشق سرشاري
من آن جبريل معذورم که اينجا بال ميريزم!
من از خاکستر بال کبوتر، بي تو فهميدم
که تا صبح قيامت از جنونت برنمي خيزم
چنان ازگريه ام آرامش دريا بههم خورده است
که حتي دشمنان هم ميدهند ازگريه،پرهيزم!
«تو ميآيي» پرستوها که برگشتند، ميگفتند
نگاهم را، زسقف آسمان، هر شب ميآويزم
به زير سايه ي چشمت، اگر روزي بياسايم
تمام آسمان را پيش پايت سبز مي ريزم
حسين دارند