بازگشت

آن هميشه خوب






ازشانه اش شکوفه ميريزد،مرديکه وسعتش بهارانيست

ميآيد ازغبار آن سوها،در يک شبي که تُرد و بارانيست



برتکدرخت جاده ميبندد، اسب سپيدوخسته ي خودرا

ميخواندآه،زان شب موعود،ازآنشبيکه سخت توفانيست



من ديده ام شهاب مي ريزد از گوشه گوشه ي رداي او

درچشمهاي ابرياش رازيست،مانند آنشبيکه بارانيست



افسوس باد هاي ده روزه، بوي بهار را نياوردند

تقويم ها ولي نفهميد ند، امسال فصل ها زمستانيست



با نان و با کبوتر و زيتون،کاش آن هميشه خوب برگردد

اين روزها سوخته ديري است،بياودر ابتداي ويرانيست



قادر دلاور نژاد