بازگشت

رود آيينه






تو مي رسي مثل ماه روشن، بزير پايت ستاره جاري

وازدودست هميشه سبزت،گل ونسيم بهاره جاري



نمي توان از تو در غزل گفت ترا ابديا ترا ازل گفت

تو رود آئينه هستي و ابر،زگيسوانت شراره جاري!



چه ميکنيکه به شوق نامت دراين غزلهاي خشک وبيروح

گل تصاويرميشکوفه، ومي شود استعاره جاري؟!



ميان بغض سياه ساکت،تو ميرسياي گلوي عاشق!

وميشودبا صداي سبزت،اذان عشق ازمناره جاري



فروغ شبهاست خواندن توبلوغ لبهاست خواندن تو

تويي که معناي بودنت را نميکني در نظاره جاري



ترا سوار هميشه پيروز! به چشم فردا مگر ببينم

که ميرسي مثل ماه روشن،بزير پايت ستاره جاري



علي حاجتيان فومني