بهار آدينه
به نامت، اي ظهور مژده سبز شکوفايي!
به يادت،ايگل مهتاب،در شبهاي يلدايي
هوايت مي بَرَد از دل، قرار و صبر و تابم را
تمام آرزوي ديده اي، اميّد دل هايي
سکوت خلوت رازي، زلال عطر پروازي
چراغ روشن شامي،طلوع صبح فردايي
ترا در انتظارم، اي اميد ديده تنها!
بتاب اي مهر عالمتاب! در شبهاي تنهايي
من وشب زنده داري ها، به يادت بيقراري ها
من و داغ فراق و لحظه هاي ناشکيبايي
تو و بس جلوه در آيينه زار چشم حيرانم
من و شوق تماشاي تو، اي سبزِ تماشايي!
نواي بي نوايي دارم و درد نهانسوزي
تو درماني براي دردهاي خاطر مايي
شکفته آتشي دردل، نشسته شعله ها درجان
بيا اي يادگار لاله هاي سرخ صحرايي!
ز سوز تشنه کامي ميگدازد اين دل شيدا
بنوشان جرعه اي ما را،از آن جام اهورايي
به باغ باور ما، لاله ميرويدزديدارت
بيا، تا محفل ما را، به زيبايي بيارايي
زلال نور آيينه! بهار صبح آدينه!
تو اي نور هدايت! اي زلال سبزِ دريايي!
گلِ شوق تو مي بارد دمادم ابر چشمانم
خوش آن ساعت که ازرخسارماهت،پرده بگشايي
ز داغ جانگذار «نسترن» عالم خبر دارد
پي درمان درد جان مشتاقان، نمي آيي
نسترن قدرتي