بازگشت

چگونگي ارتباط انسان با خدا


پس از اين فراز نوراني و بيان حقيقت توحيد، علي (عليه السلام) به اين پرسش پاسخ مي دهد:

اکنون که خالق هستي قابل توصيف و درک و رؤيت نيست، و از تشبيه و مماثله و محدوديّت منزّه است، پس انسانِ خاضع، در برابر قدرت او و سالکِ به سوي او، چگونه مي تواند با چنين خداوندي ارتباط برقرار کند و از او شيوه سلوک و حرکت و حيات را بياموزد؟

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در فراز دوم پاسخ مي دهند:

خداوند با خلق و بندگان، با واسطه مرتبط مي شود و خود را به وسيله انسان هايي با ويژگي هاي خاص، به خلق مي شناساند و به آنها چگونه زيستن و چگونه مردن را آموزش مي دهد.

از آنجا که علي (عليه السلام) اين خطبه را در مقطع تاريخي خاص و بعد از حادثه قتل خليفه سوم ايراد نموده اند، فراز دوم را با مَطلَعي آغاز مي کنند که هم تأسف و حسرتي است بر کنار زدنِ اين واسطه هاي فيض، و هم بشارتي است به پايان يافتن دوران سياهي و انحراف، و از سرگيري رابطه جامعه انساني با آنها:

آنکه در پشت ابرهاي تيره جور و ستم، پنهان شده بود، سر برآورد و در ميان فرار ابرها و به هم خوردن آنها، برقي جهيد و نوري درخشيد و شعاع آن، سر برآورد و نور آن تلألؤ زنان، گسترش يافت و همه جا را روشن ساخت. و کجي و انحرافي که در سايه تاريکي حاکم، شکل گرفته بود، از پرتو اين طلوع ودرخشش، اعتدال و راستي و درستي يافت، خداوند قومي را جايگزين قومي نمود و روزگاري را به روزگار ديگري بدل کرد.

اين تحوّل ـ رفتن باطل و آمدن حق، و طلوع صبح رهايي بعد از سيطره سياهي ورفتن ابرهاي تيره وبه هم خوردن آنها و بيرون جهيدن برق حيات ـ چيزي بود که ما انتظار آن را مي کشيديم، آنسان که قحطي زده گرفتار خشکسالي، به انتظار آمدن باران، به آسمان رحمت حق چشم دوخته است، تا زمينش حيات پيدا کند و تنگي زندگيش به گشادگي روزي بدل شود.

«قد طلع طالع ولمع لامع ولاح لائح واعتدل مائل، واستبدل اللّه بقوم قوماً، وبيوم يوماً، وانتظرنا الغير انتظار المجدب المطر».

«طلوع کننده اي طلوع کرد، درخشنده اي درخشيدن گرفت،آشکار شونده اي آشکار شد، وآنچه کج ومنحرف شده بود، راستي يافت. خداوند مردمي را به مردم ديگر بدل نمود وروزي را به روز ديگر. دگرگون شدن روزگار را انتظار مي کشيديم، آنسان که قحطي زده چشم به راه باران دارد».

باشد که با اين تغيير و تحول، انسان ها چون زمين مرده، حيات پيدا کنند و جام هاي فلاح را از دست واسطه هاي فيض حق، سر کشند. زيرا زنده بودن و رويش و سبز شدن گلِ وجودِ انسان ها، به وجود اين واسطه ها و حجت هاي بعد از رسول بستگي تام دارد چرا که:

1 ـ انّما الائمة قوّام الله علي خلقه: تنها امامان و حجّت هاي بعد از رسول خاتم، کساني هستند که خداوند آنها را بر همه آفريدگانش قائم نموده است، تا خلق را به پا دارند و آنها را زنده نگهدارند و بر آنها حافظ و نگهبان باشند و بدون حجت، هيچ موجودي حيات ندارد و به پا نمي ايستد، زيرا تنها آنان، قِوام و عماد و تکيه گاه خلق هستند و در نبودِ آنها همه چيز فرو مي ريزد و زمين اهل خود را فرو خواهد برد.

2 ـ عرفائه علي عباده: آنها کارگزاران خداوند بر بندگانش مي باشند. خداوند آنها را مدبّر، خليفه و حاکم و رئيس بر بنده هايش قرار داده، تا به انسان ها روش سلوک و زندگي را بياموزند و سياست و چرخش امور فردي و اجتماعي آنها را عهده دار شوند.

در يک مرحله، قوام و برپا داشتنِ خلق به آنها واگذار شده و در ادامه، تداوم حيات انسان ها و سياست امور و نظام بخشيدن و شکل دادن به حيات آنها، در حيطه و حوزه مسئوليت آنها است. حضرت با تعبير «انّما» و آوردنِ ادات حصر، اين مسئوليت را منحصر در ائمه مي داند که حاکميت بر خلق و قيام به امور دين ودنياي آن ها، اختصاص به آنها دارد و غير آنها هر کس باشد، طاغوت است و از مدار نظام الهي خارج است.

3 ـ لا يدخل الجنة الاّ من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النّار الاّ من انکرهم و انکروه: آنها، نه تنها در عالم دنيا، قائم و عريف بر خلق و عباد هستند، بلکه در دنياي ديگر و عالم آخرت هم، ميزان اعمال و معيار بهشت و دوزخ مي باشند.

شناخت شخصيت و پذيرش حاکميت و تسليم ولايت آن ها بودن، و اهتمام در تبعيت و اداي حقوق آنها، جواز ورود به بهشت است، که در آن صورت، آنان نيز تو را به اين ويژگي ها مي شناسند و به تو اجازه ورود مي دهند.

جهالت و پشت کردن و انکار نمودن و عصيان و ظلم به آنها، مساوي با حبس وخلود در دوزخ است ودر آن وقت است که آنها نيز به تو پشت مي نمايند و از تو اعراض مي کنند و تو را به تشيّع و تبعيّت نمي شناسند.

به همين جهت علي (عليه السلام) در جاي ديگري مي فرمايند:

«عليکم بطاعة من لا تعذرون بجهالته» [1] .

«بر شما باد اطاعت از کساني که در شناختن شان معذور نيستيد».

و به همين جهت شناخت حجت و امام از اصول دين است نه از اصول مذهب.

اين بيان حضرت، که در کلام امامان ديگر بر آن تأکيد وبدان تصريح شده، در حقيقت تفسير اين آيه شريف است:

(... وَ عَلَي الاَْعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِيماهُمْ وَنادَوْا اَصْحابَ الْجَنَّةِ اَنْ سَلامٌ عَلَيْکُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ) [2] .

«و بر اعراف، مرداني هستند که هر يک از اهل بهشت و دوزخ را، از سيما و چهره آنها مي شناسند بهشتيان را ـ که هنوز وارد آن نشده ولي بدان اميد دارند ـ آواز مي دهند که: سلام بر شما».

که در ادامه سوره، در آيه (49) جواز ورود از جانب همين ها داده مي شود:

(اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْکُمْ وَ لا اَنْتُمْ تَحْزَنُونَ)

«به بهشت درآييد، نه بيمي بر شماست ونه اندوهگين مي شويد».

پرسش اساسي در آيه، اين است که اين رجال با اين ويژگي که بالاتر از تقسيم بندي اهل بهشت و دوزخ، هر دو گروه را مي شناسند و براي اهل بهشت جواز ورود به آن را صادر مي کنند، چه کساني هستند؟ آيا مي توانند جز ائمه و کساني که علي7 در اين خطبه ها ويژگي هاي آنها را بيان نموده باشند؟

انسان هاي عادي در نهايت هرچند خوب باشند، مي توانند اهل جنّت باشند، اما اينکه بر انسان ها ناظر و شاهد بوده و قسيم بهشت و دوزخ باشند، چنين وصفي جز در حق کساني که قائم بر خلق و عريف بر عباد باشند، روا نيست.

و عجب از مفسران که وضوحِ آيه را در پرده هاي ابهام فرو برده اند و به جاي پرده برداري و تفسير آيه، چه پرده ها و حجاب هايي که بر آيه نکشيده اند.

و چه زيبا حضرت خطبه را در وصفِ اسلام و قرآن ادامه مي دهند، با تأسف از اينکه ما از شرح آن معذوريم.


پاورقي

[1] نهج البلاغه، حکمت 156.

[2] اعراف، 46.