بازگشت

خاتميت پيامبر


با تصريح قرآن و تأکيد رسول و معصومين (عليهم السلام)، پيامبر اسلام آخرين فرستاده ربّ العالمين، و خاتم پيامبران است.

(ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا أَحَد مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِيّين وَ کانَ اللهُ بِکُلِّ شَيْء عَليماً) [1] .

«محمد پدر هيچ يک از مردان شما نيست ولي او فرستاده خداوند و کسي است که پيامبران به او ختم مي شوند و پايان مي پذيرند و خداوند به هر چيزي بسيار دانا است».

سوره احزاب [2] در نگاهي سريع، با خطاب هاي متعددي به نبيّ ومؤمنان، شروع شده، مسئوليت ها و ويژه گي هاي رسول را برمي شمارد، و به مسئوليت اهل ايمان در برابر رسول اشاره دارد، و رسول را الگو وسرمشق نيکوي آنان معرفي کرده، بر عصمت و طهارت اهل بيت تأکيد مي نمايد، و با تقابل بين اهل بيت و زنان پيامبر، به معرفي اهل البيت مي پردازد که آنها نه رجال قريش هستند و نه زنان رسول آياتي از سوره، از احزاب و دشمنان داخلي ـ منافقان ـ و دشمن خارجي، مشرکان وکفار سخن مي گويد و از صف بندي دو جبهه ايمان و کفر و اتحاد کفر و نفاق، هرچند در شکل حزب هاي مختلف، گفتگو مي شود و تا انتهاي عالَم و قيام ساعت، اين تقابل پي گيري مي شود.

در پايان اين سوره به عرضه امانت بر زمين و آسمان و کوه ها، و سرباز زدن آنها از پذيرش اين امانت، و قبول آن توسط انسانِ برخوردار از آگاهي و آزادي که جهول و ظلوم بودن علامت آن است، اشاره مي شود، و از عاقبت اين آزادي و موضع گيري انسان در برابر اين امانت گفتگو مي شود که انسان آگاه و آزاد در پذيرش امانت، ممکن است به آن خيانت کند، و راه کفر و نفاق در پيش گيرد يا حقّ آن را تأديه نمايد و با گرايش و عشق به آن، توجه و گرايش و توبه حق را به خود جذب کند.

پس سوره با محور قرار دادن شخص رسول، صفات او را بيان مي کند و دوستان و دشمنان او را معرفي مي نمايد، و آنچه را که ويژه رسول است از جمله خاتم بودن او، ذکر مي کند، و خصوصيات تداوم دهندگان او را توضيح مي دهد که اهل بيت او و از عصمت و طهارت برخوردار و از هر پليدي و ناپاکي مبرّا هستند، و با تاکيد بر آزادي و آگاهي انسان از موضع گيري او در برابر اين امانتِ وحي سخن مي گويد.

اين اشاره گذرايي بود به کليت سوره، و تفصيل آن را به مباحث تفسيري ارجاع مي دهيم [3] .

بنا بر اين آيه، که از محکمات آيات مي باشد و براي احدي شبهه اي در آن پيش نيامده است همراه با احکام و اتقان به اين مطلب، صراحت دارد که رسول الله، خاتم النبيين است نه اينکه رسول خاتِم (به کسر تا) انبياء باشد تا گفته شود که شايد رسول ديگري را به عنوان پيامبر خاتم معرفي کرده است. او خاتَم است يعني او کسي است که پيامبران وحي به او پايان مي پذيرند و او آخرين آنها است. چرا که کلمه خاتَم مثل عالَم و حاتَم در اصطلاح ادبي اسم است براي چيزي که اشياء و افراد به او ختم مي شوند، و مُهر را نيز از اين جهت خاتَم مي گويند که نامه و قرارداد و نوشته با آن پايان مي يابد و از آنجا که دارنده گان چنين مُهرهايي ـ اعم از ملوک و دولتمردان و صاحب منصبان ـ آن مهرها را نگين انگشتر قرار مي دادند، به نگين انگشتر نيز خاتَم گفته مي شود.

و همين صراحت قرآن در کلام رسول و اهل بيت عصمت (عليهم السلام) همراه توضيح و تبيين، تأکيد و تثبيت مي شود. از جمله، در سخني اميرالمؤمنين (عليه السلام)بعد از اينکه از انقياد و تسليم محضِ عالَم هستي در برابر خداوند، سخن مي گويد و در عبارتي کوتاه قرآن را توصيف مي کند، در باره پيامبر چنين مي فرمايند:

«ارسله علي حين فترة من الرسل و تنازع من الالسن فقفّي به الرسل و ختم به الوحي فجاهد في الله المدبرين عنه و العادلين به». [4] .

«خداوند او را در دوره فترت و فقدان رسولان و در دوره اختلاف ها و درگيري هاي زبان ها و فرهنگ ها فرستاد و او را در پي و ادامه رسولان قرارداد و و حي را به او ختم کرد. او در راه خدا با کساني که از خدا اعراض کرده بودند ونيز کساني که برايش شريک قرار داده بودند، جهاد کرد.»

حضرت امير (عليه السلام) در اين خطبه همان معناي «خاتَم» را توضيح مي دهند، «خَتم به الوحيَ»خداوند به وسيله پيامبر، به وحي خاتمه و پايان مي دهد، نه اينکه رسولِ خاتِم و رسول کسي که ختم کننده وحي است باشد.

در کلام ديگري مي فرمايند:

«بابي انت و امّي يا رسول الله! لقد انقطع بموتک ما لم ينقطع بموت غيرک من النبوة و الانباء و أخبار السماء». [5] .

«پدر و مادرم فداي تو باد اي رسول خدا! با مرگ تو رشته اي بريده شد که به مرگ غير تو بريده نشده بود. رشته نبوت و خبرهاي غيبي و خبرهاي آسماني».

اين خطبه، اولين خطبه [6] حضرت است که در هنگام غسل دادن و تجهيز پيامبر ايراد فرموده اند. در اين خطبه بعد از عبارت «بأبي انت و امي» تصريح دارند که آنچه که با مرگ ساير پيامبران قطع نشد با مرگ پيامبر قطع گشت، و نبوت پايان پذيرفت. نبأ و خبرهاي مهم غيبي، همچنين اخبار و گزارش هاي آسماني، ودر يک کلمه وحي منقطع گشت و ديگر نه پيامبري ظهور خواهد کرد و نه وحي بر احدي نازل خواهد شد و با مرگ پيامبر طومار وحي درهم پيچيده مي شود.

شخصيت ممتاز رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) ـ که مادر گيتي هرگز مثل او نخواهد زائيد ـ از اين جهان رخت برمي بندد و دامن کشان تا بارگه دوست رهسپار مي شود و اين چنين مصيبت عظيمي سبک کننده همه مصيبت ها مي شود، و همه در چنين مصيبتي خود را يتيم مي بينند و علي (عليه السلام) اين کوه صبر، تاب نمي آورد و از اشک خود سيل جاري مي کند و در نهايت از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مي خواهد که در برِ دوست از ما يادي داشته باشد، تا او بر فقر و يتيمي ما ترحمي نمايد، تا شايد از جانب او اين فقدان نبوت و ابوّت تدارک شود که در برابر هر چيزي که فوت مي شود او خلف و جانشيني خواهد گذاشت:

«عندک مما فات خلف» [7] .

آنچه گفته شد امري قطعي و از قطعيات اعتقاد هر مسلماني است که رسالت رسول با خاتميت او، امر واحد تفکيک ناپذيري است، و آنچه بايد گفته شود و قابل طرح است اين که:


پاورقي

[1] احزاب: 40.

[2] همراه با اين قسمت، سوره احزاب مطالعه و دقّت شود.

[3] تفسير سوره احزاب از نگارنده.

[4] نهج البلاغه، خطبه 133.

[5] مدرک پيشين، خطبه 235.

[6] اميرالمؤمنين (عليه السلام) در زمان حيات پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) ساکت بوده و خطبه اي از او نقل نشده است، تنها خطبه اي در يمن هنگامي که به آنجا از جانب پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) گسيل شد ايراد نمود و خطبه ديگري هم در هنگام عقد فاطمه زهرا (عليها السلام)، از آن حضرت روايت شده است.

[7] دعاي مکارم الاخلاق، امام سجاد (عليه السلام).