بازگشت

خطبه 094


«فاستودعهم في افضل مستودع و اقرّهم في خير مستقر تناسختهم کرائم الاصلاب الي مطهّرات الارحام، کلّما مضي منهم سَلَف قام منهم بدين الله خلف».

«خداوند پيامبران را در برترين وديعتگاهها به وديعت نهاد ودر بهترين قرارگاهها جاي داد. آنان را از صلبهايي کريم به رحمهايي پاکيزه منتقل فرمود. هرگاه يکي از ايشان از جهان رخت بر بست ديگري براي اقامه دين خدا جاي او را گرفت.»

حضرت خطبه را با ذکر صفات خدا شروع مي کند و از آن جا که خداوند نامحدود است، غايتي براي او قابل تصور نيست. مبارک و مستدام است.

اين وجود غير متناهي و غير قابل درک، حتي براي همت هاي والاي دورانديش که از تيزبيني خاصّي برخوردارند قابل درک نخواهد بود. نهايتِ درک ما از او به اندازه عقل ما است. حضرت در جاي ديگري مي فرمايد:

«و لا تقدّر عظمة الله سبحانه علي قدر عقلک فتکون من الهالکين» [1] .

«عظمت خداي سبحان را به اندازه عقل خودت مَسنج که از هلاک شوندگان حساب مي شوي».

و در وصف ملائکه مي فرمايد:

«متولهة عقولهم ان يحدّوا احسن الخالقين» [2] .

«فرشتگاني که عقلشان از شناساندن و وصف کردن بهترين آفرينندگان واله وحيران است».

به دنبال اين کلام، حضرت علت ناتواني آن ها را توضيح مي دهد که آن چه قابل درک است، چيزي است که داراي شکل و اعضا و جوارح باشد و محدود به زمان باشد که با به سرآمدن اجل و زمانش فاني شود. [3] .

بنابر اين ارتباط با وجود حيّ قيوم ازلي ابدي، جز با واسطه ممکن نيست.

«و انت کما تقول و فوق ما نقول»

خداوند بايد خود را به خلق بشناساند. خداوند آن طور است که مي گويد، نه آن چه که ما مي گوييم. به اين جهت ما نياز به حجّت داريم که احسن الخالقين را به ما بشناساند. به همين علت حضرت از حُجَج الهي مي گويد و ابتدا از طهارت پدران و مادران آن ها مي گويد، و اين که خداوند آن ها را در بهترين وديعت گاه ها گذاشت و در بهترين ارحام مادران، آن ها را مستقر کرد. اين از اعتقادات شيعه است که نياکان و پدران و مادرانِ انبياء موحّد بودند نه شرکي در آن ها راه يافته بود و نه فسق و فجوري از آن ها سر زده است. جريان حضرت ابراهيم و «آذر» که در قرآن آمده است، [4] هر چند در ابتدا از آن استشمام مي شود که پدر ابراهيم مشرک بوده، ولي چنين نيست، زيرا قرآن تصريح دارد که پدر ابراهيم مشرک نبوده است در نتيجه آذر پدر او نيست. گو اين که آيات سوره مريم از مناظره ابراهيم با پدرش سخن دارد، و او پدر را انذار مي کند، تا از بت پرستي دست بردارد. وقتي پدر او را تهديد مي کند، ابراهيم در کمال ادب مي فرمايد:

(... سَلامٌ عَلَيْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبّي...) [5] .

«درود بر تو باد، به زودي از پروردگارم براي تو آمرزش مي خواهم».

در سوره توبه خداوند بيان مي کند که مسلمان حق ندارد براي مشرک دعا کند آن گاه مي گويد استغفار ابراهيم، زماني مشخص داشت و در واقع مهلتي براي استغفار آذر بود. وقتي با سرآمدِ موعِد، پدر در شرک باقي ماند، ابراهيم از او تبري جست. [6] .

اين آيات نشان مي دهد که آذر در حال شرک ماند و ايمان نياورد. از سويي قرآن خبر مي دهد ابراهيم در آخر عمر ـ بعد از ساختن کعبه و پس از اين که خداوند در پيري به او اسماعيل و اسحاق را عطا کرد ـ عرض مي کند:

(رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ) [7] .

«پروردگارا! روزي که حساب برپا مي شود، بر من وپدر ومادرم وبر مؤمنان ببخشاي»

ابراهيم براي والدينش طلب مغفرت مي کند اگر اين والد همان آذر باشد، ابراهيم حق ندارد براي او که مشرک است، استغفار کند.

پس والد و پدر ابراهيم (عليه السلام)، آذر نبوده است. واژه «والد» صراحت در کسي دارد که شخص، فرزند او باشد، ولي «اب» کلمه عامي است که بر جدّ و شوهر مادر و هر سرپرستي اطلاق مي شود [8] .

بعد از اين که حضرت از طهارت پدران و مادرانِ انبياء خبر مي دهد، از پيوستگي آن ها سخن مي گويد:

«کلّما مضي منهم سلف قام منهم بدين الله خلف» [9] .

«هرگاه يکي از ايشان از جهان رخت بربست ديگري براي اقامه دين خدا جاي او را گرفت.»

در اولين خطبه نهج البلاغه، که کلمه «واتر» داشت و تصريح بر استمرار حجج الهي بود، ابن ابي الحديد معتقد است: نياز به فاصله زماني است که يک نبي ظهور کند و بميرد و سپس نبي ديگري ـ بعد از مدت زماني ـ مبعوث شود [10] ؛ هرچند توضيح داده شد «وتر» اين معنا را نمي رساند، بلکه به معناي اتصال است.

هر زمان که پيامبري به پايان مسير خود رسيد و درگذشت، شخص ديگري از جانشينان صالح آن ها، حافظ دين خداوند خواهد بود.

بنابر اين در نگاه عقل و قرآن و علي (عليه السلام) حجج الهي تداوم، پيوستگي واستمرار دارند.


پاورقي

[1] نهج البلاغه، خطبه 91.

[2] نهج البلاغه، خطبه 182.

[3] مدرک پيشين.

[4] انعام: 74.

[5] مريم: 47.

[6] توبه: 113 و 114.

[7] ابراهيم، 41.

[8] الميزان، ج 7، ص 163.

[9] نهج البلاغه، خطبه 94.

[10] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، 1: 114.