شناخت حضوري و معاد
معرفت ديگري که من را به حجّت پيوند مي دهد و نيازمند مي کند ـ که برخاسته از مجموعه حضوريات من است ـ وجود نيروهاي متعدد و استعدادهاي افزون بر ساير موجودات، چون نيروي فکر و عقل و قلب و روح انساني است، که بيانگر قدر وارزش من است واين که از مجموعه آن چه در اطرافم هست بزرگترم و آن ها را از آگاهي ام به تصورات ذهني مي شناسم و با درک نقش هاي ذهني و تفاوت آن ها با يکديگر، به واقعيت هستي خارج از خود پي مي برم.
(اَوَ لَمْ يَتَفَکَّرُوا في اَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللهُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَيْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَ اَجَل مُسَمّي) [1] .
«آيا در خودشان تفکر نمي کنند که خداوند آسمان ها و زمين را نيافريده مگر با هدفداري و زمانمندي معين».
که نتيجه تفکر در نفس و توجه به اين حضوريات، من را به عالم واقع مي بَرَد و به هدف مندي و عالم هستي متوجه مي کند. شناخت من از خود و مقايسه آن با هستي، ارزش من را گوشزد مي کند، که انسان با اين مجموعه استعدادها، از دنيا بزرگ تر است. و هدف از آفرينش وي، محدود به دنيا نيست. و همين است که حضرت علي (عليه السلام)مي فرمايد:
«فما خُلِقت ليشغلني اکل الطيبات کالبهيمة المربوطة همّها علفها» [2] .
«خلق نشدم که خوردن غذاهاي پاکيزه، من را مانند حيوانِ پرواري، به خود مشغول نمايد».
و در سخن ديگري مي فرمايد:
«لسنا للدنيا خلقنا» [3] .
«ما براي دنيا خلق نشديم».
محدود به دنيا بودن، اين همه امکانات و استعدادها را لازم نداشت و تنها غريزه کافي بود، تا چون حيوانات لذت را به بهترين شکل انجام دهد و از هر دغدغه و ترس و غم برهد.
استعدادها و توانمندي هاي بسيار و انفعالات و حالات رواني، انسان را بزرگ تر از دنيا نشان مي دهد و مي فهماند دنياي ديگري در پيش روي اوست و عوالم ديگري را بايد درنوردد، همان گونه که امکانات جنين در رَحِم، نشانه حرکت به دنياي بزرگ تر است. از اين رو حضرت علي (عليه السلام) به فرزندش امام حسن (عليه السلام) و همه نسل ها مي گويد:
«واعلم انّک انمّا خُلِقتَ للآخرة لا للدنيا» [4] .
«به حق، تو براي آخرت خلق شده اي نه براي دنيا».
عظمت قدر و استمرار حيات انسان، در حوزه هاي بزرگ تر از دنيا و روابط گسترده و پيچيده انسان با خود و هستي، آن چنان است که:
اگر يک ذرّه را برگيري از جاي
خلل يابد همه عالم سراپاي
اين قدر و استمرار و روابط، ضرورت برنامه ريزي و معاد را به دنبال دارد و اين سان برنامه ريزي، از توان غريزه انسان و علم و عقل او بيرون است، زيرا انسان از غريزه ضعيفي برخوردار است و بايد تجربه هاي متعددي انجام دهد، تا بياموزد و دچار خسران نشود.
عقل، نوري است که در محدوده دنيا راه را روشن مي کند و از دنياي ديگر و روابط پيچيده آن، بي خبر است گو اين که غريزه و عقل در همان محدوده خود هم نيازمند هدايت هستند. به ناچار کسي بايد براي انسان برنامه ريزي کند و استمرارش را نشان دهد و ضابطه ها را در کنار رابطه ها به او بياموزد. آن کس، بايد از انسان آگاه تر و عالِم بر همه جنبه هاي بشري باشد، تا بتواند ضوابط را به او ارائه نمايد و وي را از خسران و سوختن برهاند. او کسي جز خالق نخواهد بود، که هم مي تواند مربي انسان باشد و هم هادي را، به سوي خلق گسيل دارد. او است که از اين راه و روابط آگاه است و از هر کشش و سستي و نسياني فارغ مي باشد.
و با اين سير است که سوره قدر تبيين مي شود. چرا نزول قرآن در ماه رمضان؟ و چرا در شب؟ و چرا رجحان آن بر هزار سال؟ و چرا نزول ملائکه؟ و بر چه کسي؟
ميزان معرفت نفس و خودآگاهي او از خود، به گستردگي وجود انسان و ميزان توجه به حضوريات بستگي دارد. همين تفاوت در بسط وجودي است که تفاوت آگاهي انسان ها را ايجاد مي کند.
و براي همين منظور که نفس بسط يابد و توجه بيش تري به حضوريات داشته باشد، تا معارف ارزشمند را به دست آورد، در ماه رمضان به رياضت و کنترل نفس امّاره و ـ شب زنده داري ـ امر مي شود، تا به قدر و ارزش وجودي اش پي ببرد، و نياز به وحي را با تمام وجود احساس کند. و از اين رو است که در اين شب قرآن نازل شده و همه امورات و برنامه ريزي هاي يک ساله نازل مي شود. بر چه کسي؟ بر کسي که آگاهي گسترده دارد و بر تمام راه انسان و معاد او واقف است و آزاد از همه کشش ها است. آن کس که هم سو با رسول است و جامعه را از ضلالت و بن بست به فلاح و رويش سوق مي دهد [5] .
حضرت علي (عليه السلام) مي فرمايد:
«انا من رسول الله کالضوء من الضوء و الذراع من العضد» [6] .
«هم خواني من با رسول خدا، مانند نور با نور و دست به بازو است».
اللّهم عرّفني نفسک، فانّک ان لم تعرّفني نفسک، لم اعرف رسولک
اللّهم عرّفني رسولک، فانّک ان لم تعرّفني رسولک، لم اعرف حجّتک
اللّهم عرّفني حجّتک، فانّک ان لم تعرّفني حجّتک، ضللت عن ديني.
اللّهم لا تُمتني ميتةً جاهليّة و لا تُزغ قلبي بعد اذ هديتني.
پاورقي
[1] روم، 8. اين آيه به بهترين شکل ترتب معارف بشر در مورد هستي را، بر معرفت نفس بيان مي کند، که توضيح بيش تر آن در حوزه برداشت از سوره روم آمده است.
[2] نهج البلاغه، نامه 45.
[3] نهج البلاغه، نامه 55.
[4] نهج البلاغه، نامه 31.
[5] در لابلاي مباحث آينده اين برهان و جهات گوناگون آن، تکرار مي شود و به آن اشاره هاي اجمالي و تفصيلي مي شود.
[6] نهج البلاغه، نامه 45، در بعضي از نسخه ها به جاي «الضوء من الضوء»، «الصِنو من الصِنو» است، که به معناي نخلي متّکي به نخل ديگر است.