بازگشت

انقلاب مستضعفان


(وَ نُريدُ أن نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأرْضِ وَ نَجْعَلَهُمُ أئِمّة وَنَجْعَلَهُمُ الْوارَثين)؛ [1] .

ما مي خواهيم تا به مستضعفانِ زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم.

قرآن کريم در آياتي چند محورهاي با اهميتي را بيان کرده که يکي از آنها طبقه مستضعف است. در طول تاريخ (به جز دوران کوتاهي، آن هم در جوامع خاص) قدرت مالي، سياسي و نظامي همواره در دست طبقات مستکبر، برتري طلب و سلطه جو بوده است. آنها با دست يازي به منابع ثروت و کالاها، سلطه خود را بر خلق خدا استوار مي ساختند. اما طبق وعده هاي قرآني اين جريان ناهنجار، به طور اصولي و واقعي و نه شعاري و ادعايي، در انقلاب نهايي تاريخ، راه نيستي مي پويد و طبقه قدرت مند از اريکه قدرت به زير کشانده مي شود و ضعيفان و فرو دستان، مراکز قدرت را در دست گرفته و به راستي حاکم مي شوند. اين انقلاب مانند انقلاب و رستاخيز قيامت است، چنان که در قيامت به راستي نيکان و انسان هاي وارسته به منزلت و جايگاه شايسته خويش دست مي يابند و انسان نماها سقوط مي کنند و به کيفر مي رسند. قرآن در اين باره مي فرمايد: (خافِظَةٌ رافِعَة) [2] .

همان طور که انقلاب قيامت، گروهي را بالا مي برد و گروهي را از اريکه قدرت به زير مي کشد، انقلاب جهاني و نهايي موعود آخرالزمان نيز چنين مي کند؛ يعني بدون هيچ کم و کاست و يا سهل انگاري و چشم پوشي، سلطه طلبان قدرت مند را به زير افکنده و فرو دستان محروم را بر مراکزقدرت حاکم مي سازد. در پرتو تعاليم خاص و ناب آن معلم الهي، توحيد راستين آموزش داده شده و راه مستقيم الهي روشن مي شود، خداشناسي و خداجويي به اوج شکوفايي مي رسد و اين است معناي انقلاب راستين و رابطه انسان باخدا.

اساساً حاکميت مستضعفان که به معناي حاکميت معيارهاي درست انساني است، تحوّلاتي ريشه اي درهمه ابعاد زندگي پديد مي آورد و در نتيجه، زندگي راه درست خويش را مي يابد و انسان ها همه به شايستگي زندگي مي کنند.

دين خدا در همه ابعاد حيات انساني، نقش اصلي را بر عهده دارد و ماديت و معنويت و بُعد اين دنيايي و آن جهاني زندگي انسان را سامان مي دهد. دين در متن زندگي مردم است نه جدا از آن؛ اين موضوع در اصل عقيده به مهدويت کاملاً نهفته است؛ موعودي که براي گسترش عدالت در جوامع انساني قيام مي کند و اوضاع ستم بار و آشفته زندگي بشري را از ميان مي برد، دنياي مردم را به نظم مي آورد و آخرت ايشان را نيز اصلاح مي کند.

بنابر اين انديشه، حذف دين از زندگي دنيايي و تبعيد دين به حوزه مسائل آخرتي، با عقيده به موعود آخرالزمان، به کلي ناسازگار است، چون بيشترين تأکيدي که در تعاليم اسلامي شده موضوع عدالت اجتماعي در حکومت آخرالزمان است نه اصل خدا باوري يا پرهيز پيشگي شخصي و دروني و روحي. [3] .


پاورقي

[1] قصص (28) آيه 5.

[2] واقعه (56) آيه 3.

[3] ر.ک: محمد حکيمي، عصر زندگي، فصل «عدالت اجتماعي».