خراب حور گردم
نه چنان به گرد کويت، من ناصبور گردم
که گر آستين فشاني، چو غبار دور گردم!
من خسته در فراقت به کدام صبر و طاقت
به ره فراغ پويم، ز پي حضور گردم؟
مَهل آن که خاک سازد اجلم به ناتمامي
تو بسوز همچو شمعم که تمام نور گردم
من اگر به خلد يابم زتو جنس آدمي را
زقصور طبع باشد که خراب حور گردم
به نياز همچو (اهلي) سگ مي فروش بودن
به از آن که مست باري زمي غرور گردم [1] .
پاورقي
[1] اهلي شيرازي.