بازگشت

کتاب مبين






در سري نيست که سوداي سرکوي تو نيست

دل سودا زده را جز هوس روي تو نيست



سينه غمزده اي نيست که بي روي و ريا

هدف تير کمانخانه ابروي تو نيست



جگري نيست که از سوز غمت نيست کباب

يا دلي تشنه لعل لب دلجوي تو نيست



عارفان را ز کمند تو گريزي نبود

دام اين سلسله جز حلقه گيسوي تو نيست



نسخه دفتر حسن تو، کتابي است مبين

ور بود نکته سربسته، به جز موي تو نيست



ماه تابنده بود، بنده آن نور جبين

مهر رخشنده به جز غرّه نيکوي تو نيست



خضر عمري ست که سرگشته کوي تو بود

چشمه نوش، به جز قطره اي از جوي تو نيست



نيست شهري که زآشوب تو، غوغايي نيست

محفلي نيست که شوري زهياهوي تو نيست



(مفتقر) در خم چوگان تو گويي، گويي ست!

چرخ با آن عظمت نيز به جز کوي تو نيست [1] .




پاورقي

[1] آية اللَّه غروي اصفهاني.