بازگشت

جمعه موعود






دست تو باز مي کند، پنجره هاي بسته را

هم تو سلام مي کني، رهگذران خسته را



دوباره پاک کردم و به روي رف گذاشتم

آينه قديمي غبار غم نشسته را



پنجره بي قرار تو، کوچه در انتظار تو

تا که کند نثار تو، لاله دسته دسته را



شب به سحر رسانده ام، ديده به ره نشانده ام

گوش به زنگ مانده ام، جمعه عهد بسته را



اين دل صاف، کم کمک شده ست سطحي از>ترک

آه! شکسته تر مخواه آينه شکسته را [1] .




پاورقي

[1] ثابت محمودي (سهيل).