فروغ ديده نرگس
شکفت غنچه و بنشست گل به بار، بيا!
دميد لاله و سوري ز هر کنار، بيا!
بهار آمد و نشکفت باغ خاطر ما
تو اي روانِ سحر! روح نوبهار! بيا!
مگر چه مايه بود صبر، عاشقان تو را؟!
زحد گذشت دگر رنج انتظار، بيا!
زهر کرانه، شقايق دميده از دل خاک
پي تو تسلّي دل هاي داغدار، بيا!
زعاشقان بلاکش، نظر دريغ مدار
فروغ ديده نرگس! به لاله زار بيا!
زمنجنيق فلک سنگ فتنه مي بارد
مباد آن که فرو ريزد اين حصار، بيا!
يکي به مجمع رندان پاک باز، نگر!
دمي به حلقه مردان طرفه کار، بيا!
به سوي غاشيه داران مير عشق، ببين!
به کوي نادره کاران روزگار، بيا!
چه نقش ها که بنشستند به صحيفه دهر
زخونشان شده روي شفق نگار، بيا!
طلايه دار تواند اين مبشّران ظهور
به پاس خاطر اين قوم حقگزار بيا!
درين کوير که سوزان بود روان سراب
تو اي سحاب کرم! ابر فيض بار بيا!
زدست برد مرا، شور عشق و جذبه شوق
قرار خاطر بيقرار بيا! [1] .
پاورقي
[1] محمود شاهرخي (جذبه).