بازگشت

شيعه يعني شوق يعني انتظار






شيعه يعني شوق، يعني انتظار

صاحب آيينه تا صبح بهار



شيعه يعني صاحب پا در رکاب

تا که خورشيد افکند رخ از نقاب



فاش مي بينم ملائک صف به صف

اين غزل خوانند با تنبور و دف



عشقبازان، شور و حال آمد پديد

ميم و حاي و ميم و دال آمد پديد



شب نشينان ديده را روشن کنيد

آن مه فرخنده حال آمد پديد



آمد آن روزي که در نا باوري

سرزند از غرب مهر خاوري



راستين مردي رسيد با تيغ کج

شيعيان الصبر مفتاح الفرج



چيست آن تيغ سفيد آفتاب

بي گمان لاسيف إلّا ذوالفقار



حيدر از محراب بيرون مي زند

شب نشينان را شبيخون مي زند



آفتاب، اي آفتاب، اي آفتاب

از نگاه بندگانت رخ متاب



از فروغت ديده ادراک چاک

از فراغت، اشک مدفون زير خاک



آفتاب شيعه از مغرب درآ

بار ديگر سرزن از غار حرا



بت پرستان ترکتازي مي کنند

با کلام الله بازي مي کنند



تيغ بر کش تا تماشايت کنند

تا که نتوانند حاشايت کنند



پاک کن از دامن دين ننگ را

اين عروسک هاي رنگارنگ را



اين سخن کوتاه کردم والسلام

شيعه، يعني تيغ بيرون از نيام [1] .




پاورقي

[1] محمد رضا آغاسي.