اي ساحل آرام بخش نجات
اي نور يزدان! اي مهر تابان! اي فروغ بي پايان! اي خورشيد هميشه فروزان!
اي پرچم نجات در آغوش! اي چشمه سارِ عاطفه را نوش! اي غايب ناگشته فراموش!
اي هرکجا فساد، تو هادم! اي هرکجا نظام، تو ناظم! اي هرکجا قيام، تو قائم!
اي همه غم ها را تو پايان! اي همه دردها را تو درمان! اي همه نابساماني ها را تو سامان!
هجر جانکاهت به درازا کشيد، چشم ها فرو خفتند، جز چشمان شيداي شيفتگان، که در شب يلداي غيبت، طلوع خورشيد جهان آراي تو را مي جويند، اي خورشيد فروزان هستي،
دريا طوفاني شد، زورق ها همه در هم شکستند، جز زورق سرخ چشم به راهان، که بر فراز امواج فتنه ها کرانه رهايي بخش تو را مي طلبند، اي ساحل آرام بخش نجات!
شب تيره غيبت به درازا کشيد اما به راستي در تاريخ «وصل و هجران» و در دفتر «عشق و حرمان»،
محبتي چنين ديرپا، محباني چنين پابرجا، هيچ چشمي به خود نديده است، اکنون يک هزار و شصت و چهار سال است که «جذبه و ناز» و «راز و نياز» ادامه دارد. [1] .
پاورقي
[1] علي اکبر مهدي پور با تلخيص و تصرف.