بازگشت

به ما نگفتند


گفتند تو که بيايي خون به پا مي کني، جوي خون به راه مي اندازي و از کشته پشته مي سازي و ما را از ظهور تو ترساندند. همه، پيش از آن که نگاه مهرگستر و دست هاي عاطفه پرور تو را وصف کنند، شمشير تو را نشانمان دادند.

آري، براي اين که گل ها و نهال ها رشد کنند بايد علف هاي هرز را وجين کرد و اين جز با داسي برنده و سهمگين ممکن نيست. آري، براي اين که مظلومان تاريخ، نفسي به راحتي بکشند. بايد پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاک ماليد و نسلشان را از روي زمين برچيد.

آري، براي اين که عدالت بر کرسي نشيند هرچه سرير ستم آلوده سلطنت را بايد واژگون کرد و به دست نابودي سپرد. و اينها همه، همان معجزه اي است که تنها از دست تو بر مي آيد و تنها با دست تو محقّق مي شود.

اما مگر نه اين که اينها همه مقدّمه است براي رسيدن به بهشتي که تو باني آني. آن بهشت را کسي بر ما ترسيم نکرد. کسي به ما نگفت که وقتي تو بيايي، پرندگان در آشيانه هاي خود جشن مي گيرند و ماهيان درياها شادمان مي شوند و چشمه ساران مي جوشند و زمين چندين برابر محصول خويش را عرضه مي کند.

به ما نگفتند که وقتي تو بيايي، دل هاي بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت مي کني و عدالت بر همه جا دامن مي گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ريشه کن مي کند و خوي ستم گري و درندگي را محو مي سازد و طوق ذلت بردگي را از گردن خلايق بر مي دارد.

به ما نگفتند که وقتي تو بيايي، ساکنان زمين و آسمان به تو عشق مي ورزند، آسمان بارانش را فرو مي فرستد، زمين، گياهان خود را مي روياند و زندگان آرزو مي کنند که کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقي را مي ديدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمين فرو مي فرستد. هيچ کس فقير نمي ماند و مردم براي صدقه دادن به دنبال نيازمند مي گردند و پيدا نمي کنند. مال را به هر که عرضه مي کنند، مي گويد: بي نيازم.

و... ظهور تو بي ترديد بزرگ ترين جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خير خواهد کرد. [1] .


پاورقي

[1] سيد مهدي شجاعي.