آيا تاکنون خانمي به حضور امام زمان مشرف شده است و ايشان را ب
پاسخ ما:
من عدّه اي از خانمها را که براي خودم قصّه اي نقل کرده اند را سراغ دارم که خدمت امام زمان (روحي فداه) رسيده اند. امام زمان (صلوات اللّه عليه) امام زن و مرد است و فرقي در اين جهت بين آقايان و خانمها نيست. طبعا شخصي که در دنيا وجود داشته باشد حتما خانمها هم خدمتش مي رسند و مي بينند و شناخت هم مربوط به خود آن طرف است بايد ببينيم که خودش چقدر معرفت دارد والاّ مرد و زن فرقي نمي کند.
شايد انگيزه اين سؤال اين بوده است که در کتابها معمولا از آقايان قصّه هائي را نقل مي کنند و قصّه هائي از خانمهائي که خدمت امام زمان رسيده اند يا نقل نشده است يا خيلي کم نقل شده است.
آنچه که براي خود من که دو جلد کتاب ملاقات با امام زمان (عليه السّلام) نوشته ام پيش آمده است. قصّه هائي را خانمها براي ما نقل کرده اند آنهائي که درست و واقعي بوده است به جهاتي کم بوده است، اوّلا حضرت وليّ عصر (صلوات اللّه عليه) با زنها همان طور که ما نامحرم هستيم ايشان هم نامحرم است طبعا ملاقاتهاي آنها، ملاقاتهاي خيلي مفصّلي نخواهد بود که جريان و صحبتي داشته باشد، مثل علي بن مهزيار سه روز ميهمان حضرت باشند. يا اسماعيل هرقلي در کنار شطّ دجله که حضرت دست روي زخمش گذاشتند و شفا يافت. براي چنين مسائلي يک مانع همين محرم و نامحرم بودن است چون امام زمان (صلوات اللّه عليه) محکوم به قوانين اسلام است در همين زمان و بايد به آنها عمل بکند و لذا بعيد نيست که جريان مفصّلي که معجزه اي در آن باشد و امثال اينها براي خانمها کمتر بوده است. خود من قضايائي از بعضي از خانمها سراغ دارم که نقل نکرده اند.
خانمي در تهران قضيه خيلي جالبي داشت و من خيلي شائق بودم اين را نقل کنم. به تهران رفتم و موفّق به ملاقات با او نشدم، بعد به مکّه رفته بود و من هم آن سال مکّه رفتم و ايشان را در مدينه ديدم آنجا قصّه را براي من نقل کرد. متأسّفانه شوهرش اجازه نداد که ما اين قضيّه را به اسم خود ايشان در کتاب بنويسيم. و من هم قصّه اي بدون سند که اعتبار ندارد نمي نويسم. قضيّه بسيار در بين مردم معروف است ولي اجازه چاپش را ندادند. قضيّه را نقل کرد ولي شوهرش اجازه نداد شايد اگر من هم بودم چنين اجازه اي را نمي دادم. حقّ هم داشت.
قضيّه از اين قرار بود که: [1] .
شوهر اين خانم مبتلا به سرطان حنجره مي شود و وضع مادّيشان هم خراب بوده است. شب اين خانم حضرت وليّ عصر (ارواحنا فداه) را خواب مي بيند و تضرّع و زاري مي کند که شوهرم وضعش خوب نيست و چنين کسالتي هم دارد. ايشان مي فرمايند:
کسالتش را شفا داديم و ده هزار تومان پول پشت آينه گذاشته ايم اين را سرمايه اش کنيد و زندگيتان خوب مي شود و امسال تو مکّه مي روي (اين قدر وضعشان بد بوده است که نمي توانسته اند اين طور برنامه ها داشته باشند) و فلان هتل در مدينه هستي ساعت شش صبح فلان روز از داخل هتل بيرون بيا تا تو را به قبرستان بقيع براي زيارت قبور ائمّه بقيع (عليهم السّلام) ببرم با اينکه داخل قبرستان بقيع زنها را راه نمي دادند (خلاصه قضيّه را مي گويم) ايشان وقتي که از خواب بيدار مي شود مي بيند شوهرش سلامت است و ده هزار تومان پول هم پشت آينه است و اين را سرمايه مي کنند و زندگيشان خيلي خوب و مفصّل مي شود که الان هم جزء ثروتمندان تهران به حساب مي آيد و يا متوسط هستند. آن سال موفّق به حجّ مي شوند و کاروان، آنها را به همان هتلي که آقا فرموده بودند مي برد و ايشان هم به همه مي گويد که ساعت شش صبح فلان روز با حضرت ملاقات دارم و هر کس مي خواهد بيايد حضرت را ببيند و اين اعلاميه عمومي را هم مي دهد.
حالا تصرّف خود حضرت بوده است که مي گويد:
در آن ساعت جز من کس ديگري داخل هتل نبود همه يادشان رفته بود من پائين آمدم ديدم آقا آنجا ايستاده است. با فاصله يک متر ايشان از من جلوتر مي رفتند و هر چه من تند مي رفتم همان يک متر فاصله باقي بود و اگر آهسته مي رفتم باز هم همان يک متر فاصله بود من را به قبرستان بقيع بردند. اين خانم بسيار خانم محترمي است داخل قبرستان بقيع مرا بردند (آنهائي که مشرّف شده اند مي دانند که تا وارد قبرستان بقيع نشوي نمي تواني بگوئي قبرها کجا است مثلا قبر حضرت ابراهيم و ديگران در کجا واقع شده است چون قبور زيادي در قبرستان بقيع هست آن وقتي که آقايان را اجازه مي دادند فقط خانمها از بيرون و پشت ديوار مي توانستند زيارت کنند و زنها اصلا داخل قبرستان بقيع را نديده بودند که چه شکلي دارد آن وقتي که ديوار بود الان نرده هست و هم مرد و هم زن مي بينند) بالاخره به من مي گفت که قبر حضرت ابراهيم در کجا و بقيّه قبور در کجا واقع شده است و حضرت من را به يک يک زيارتها بردند و زيارت کردم. موقع برگشت نزديک درب، چند متر پارچه اي خريدند و به من دادند و فرمودند که اين بدردت مي خورد و پيش شما باشد. من آنجا تازه متوجّه شدم که در چه وضعي هستم و افتادم و بيهوش شدم و بعد مرا بهوش آوردند و آن پارچه هم در دستم بود و تکّه اي به افراد داده بودم.
اين قضيّه خيلي جالب و خوب است و معجزه آسا و مفصّل که من به طور خلاصه نقل کردم. شوهرشان که مرد بسيار محترم و خوبي است و از آن موقع با هم رفيق شده ايم و از آن جريان بيست سال بيشتر مي گذرد و اين آقا کسالتش رفع شده است و وضعشان هم خوب شده است و مکرّر اين خانم هم خدمت حضرت وليّ عصر (صلوات اللّه عليه) مشرّف مي شود و جريان ديگري هم اين خانم داشت و اين نيست که خانمها خدمت حضرت وليّ عصر نرسند و اگر نقل نمي شود چون اين طور جريان مفصّلي کمتر دارند و اگر شوهرش مي گفت:
من راضي نيستم با امام زمان (عليه السّلام) به قبرستان بقيع بروي، حضرت هم هيچ وقت او را نمي بردند بعضي شوهرها که خدا هدايتشان کند مزاحم پيشرفت خانمها هستند.
پاورقي
[1] خدا آن مرد بزرگوار را رحمت کند فعلا او فوت کرده و مي شود قضيّه را نقل نمود و علاوه اسم آن خانم و شوهرش را باز هم نقل نمي کنيم.