بازگشت

مي گويند که حضرت مهدي وقتي تشريف مي آورند که تعداد ياران حقي


پاسخ ما:

البتّه روايت دارد و اينها پيشگوئيهائي است که کرده اند و حتمي هم نيست و فکر نکنيد که حتما لازم است که 313 نفر باشند. روي يک سري جريانات طبيعي که وقتي دنيا پر از ظلم و جور مي شود طبعا آن قدر از افراد خوب کم مي مانند که 313 نفر بعد از ظهور امام اطرافش هستند. امّا اينکه اين 313 نفر مثل ائمّه (عليهم السّلام) از عالم بالا به شخصه در نظر گرفته شده باشند. اين طور نيست. هر کس اهل تقوي باشد پاک باشد و سنخيّتي با امام پيدا بکند طبعا مي تواند جزء آنها باشد.

مسأله، مسأله سنخيّت است. گاهي مي شود که من از نظر فکري با شما هيچ ارتباطي ندارم. چون انسان داراي دو بُعد است. از بُعد روحي و فکري هيچ ارتباطي من با شما ندارم پس معنا ندارد که من جزء دوستان و ياوران شما باشم. امّا گاهي مي شود که سنخيّت دارم و هر چه شما فکر مي کنيد من هم، همان را فکر مي کنم اين طور طبعا رفيق مي شويم. رفيق يعني همين، آنچه را که من فکر مي کنم شما هم فکر مي کنيد من فکر مي کنم اسلام حقّ است شما هم فکر مي کنيد اسلام حقّ است. من فکر مي کنم بايد عمل صالح انجام داد. شما هم همين فکر را مي کنيد. من فکر مي کنم انسان بايد نسبت به مردم مهربان باشد شما هم فکر مي کنيد انسان بايد نسبت به مردم مهربان باشد. اين طور طبعا رفيق مي شويم امّا اگر انسان اين طور نبود يک نفر مثل حجّاج بن يوسف فکر مي کرد که بايد مردم را کشت و اذيّت و ظلم کرد و يک نفر هم مثل پيغمبر اکرم (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) آن قدر رئوف و مهربان است که خدا به او مي فرمايد:

طه ما اَنْزَلْنا عَلَيْکَ الْقُرْانَ لِتَشْقي [1] .

خودت را به زحمت نينداز. ما قرآن را نازل نکرده ايم که تو اين قدر خودت را به زحمت بيندازي. اِنَّکَ لا تَهْدي مَنْ اَحْبَبْتَ [2] .

آنهائي که تو مي خواهي هدايت کني، خودشان هم بايد بخواهند تو هرگز نمي تواني به تنهائي و با فعّاليّت خودت هدايتشان بکني. پس بنابراين اگر تضادّ فکري داشتيم، ولو به صورت ظاهر از بُعد جسمي با هم رفيق بشويم از نظر روحي هر وقت که باشد رفاقتمان بهم مي خورد. چون تضادّ داريم. من رسيده ام به بالين يک بچّه يتيم و نظرم اين است که بايد يک لگد به سرش زد امّا شما نظرتان اين است که بايد اين را بغل گرفت و به او محبّت کرد و از او نگهداري کرد تا بزرگ شود و رشد پيدا کند در همين جا دعوايمان مي شود. من لگدم را بلند مي کنم که به او بزنم شما مي خواهيد در بغل بگيريد با هم اصلا تناسب ندارد من دوست دارم جيب اين شخص را خالي کنم شما دوست داريد اين جيب ديگرش را هم که خالي است پر کنيد اينها با هم تضادّ دارند. من تصميم دارم جنايت کنم شما تصميم داريد کمک به مردم کنيد اينها تضادّ است. اين قبيل افراد نمي توانند با هم رفيق بشوند. يک وقتي صحبت بود که شيعه و سنّي با هم رفيق بشوند گفتم يک زماني هست که از نظر سياسي مي گوئيم با هم رفيق بشوند بله همه با هم رفيق هستند اين حرفها را کنار بگذاريد. قرآن هم مي گويد که يا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلي کَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَکُمْ [3] .

بيائيد در آن کلمه اي که بين ما و شما دعوائي نيست با هم متّفق بشويم. امّا يک زمان هست که واقعا مي خواهيم با هم رفيق بشويم نمي شود.

از معرفت خدا تا کوچکترين حکم اسلامي با هم اختلاف داريم. ما با سنّي ها در مقابل يهوديها رفيق هستيم. چشم از عيب يکديگر مي پوشانيم. يهود را بکوبيم و به اصطلاح کمونيست را بکوبيم، مذاهب مختلف غير اسلامي را بکوبيم، مي توانيم. امّا اگر سنّي و شيعه وقتي خودمان هستيم و تنها در يک اتاقي نشسته ايم اينجا با هم اختلاف نداشته باشيم نمي شود. يا بايد شيعه، سنّي شود يا بايد سنّي، شيعه شود. چون تضادّ فکري داريم.

محال است دو نفر که تضادّ فکري دارند با هم رفيق واقعي بشوند، محال است. يک گروه مي گويند نماز دست باز باطل است يک گروه مي گويند نماز دست بسته باطل است. اين مي گويد بايد خمس داد او مي گويد خمس نبايد داد. در احکام، او اوّل غروب افطار مي کند و شيعه بيست دقيقه بايد صبر کند تا مغرب شود امثال اينها در فروع است و در اصول احکام در يک مورد نيست که ما با آنها اتّحاد داشته باشيم در خداشناسي، همين خدائي که در قرآن معرّفي شده است قرآن که يکي است چرا ما با آنها اختلاف داريم. پيامبري را که آنها مي گويند با پيغمبري که ما مي گوئيم خيلي فرقش است. پيغمبري را که آنها م¯ر نماز يادش آمد که جُنب بوده است و به مردم گفت:

همين طور باشيد تا من برگردم و رفت و غسل کرد و برگشت. چيزهائي که واقعا انسان تعجّب مي کند که چرا اينها را درست کرده اند.

يا اينکه يک روز پيامبر در اتاق نشسته اند و عايشه با دختران مدينه مقابل ايشان مي رقصيدند و تار و تنبور مي زنند ناگهان درب منزل به صدا درآمد پيامبر اينها را به پستو فرستاد و اوضاع را مرتّب کرد و بعد در را باز کرد جناب عمر وارد شد و بعد از مقداري که صحبت کردند و ايشان رفت باز به دخترها گفت:

بيائيد و برقصيد. يکي از دخترها رو به پيامبر کرد و سؤال نمود که چرا اين طور کرديد؟ گفتند:

اين مرد با ايماني است از اين کارهاي لغو خوشش نمي آيد به خدا قسم اينها در صحيح بخاري که پشتش نوشته است:

اصحّ الکتب بعد القرآن صحيح ترين کتابها بعد از قرآن است نوشته شده است. ما با اين پيامبري که از عمر هم بدتر باشد چطور مي توانيم زندگي کنيم احمق ترين افراد که در زمان ما ظاهر شده است نسبت داده است که علي مشروب خورد و مست کرد و البتّه اين را گذشته ها ننوشته اند و اين در کتابش جعل کرده است و خدا هم الحمدللّه او را کشت.

اهل سنّت هيچ يک از ائمّه را معصوم نمي دانند و طبق دستور معاويه مي گويند که قرآن را بوسيله روايات نبايد تفسير کرد آنها عمل مي کنند ما در کجا مي توانيم با اينها رفاقت کنيم؟ فقط در جبهه جنگ، آن هم وقتي که دشمن مشترکي داريم والاّ از نظر بحثي ما نمي توانيم با اينها رفاقت کنيم. (قدري مقدّمه طولاني شد.) وقتي دو نفر با هم سنخيّت فکري ندارند اينها با هم نمي توانند زندگي کنند هر چه هم بخواهند با هم رفاقت کنند بعد بهم مي زنند امّا اگر سنخيّت فکري هر چه بيشتر شد و تضادّ از بين رفت اينها اگر چه نخواسته باشند، بهم نزديک مي شوند. بعضي ها مي روند تا بگردند و امام زمان (عليه السّلام) را پيدا کنند به فرض جستجو کردي و پيدا کردي و گوشت و پوست و استخوان تو با گوشت و پوست و استخوان امام نزديک شد امّا از نظر فکري که خيلي فاصله داريد. تو فکر و مغزت را با فکر و مغز امام زمان (عليه السّلام) يکي کن و دنبال سرش هم ندو. جنس خود را همجو کاه و کهرباست خود به خود پيدا آن حضرت مي شود و به انسان مي رسد.

در جريان انقلاب خودمان، اينهائي که افکار انقلابي داشتند با هم جمع مي شدند و آنهائي هم که افکار ضدّ انقلابي داشتند با هم جمع مي شدند. سازماني ها با هم و مبارزين با هم بودند. به يکي از رفقا که در زندان بود گفتم:

خيلي ناراحت نباش اين پاسبان بيچاره هم هميشه توي زندان است مثل شما خيلي فرق نمي کند. تازه شما قدري راحت تريد. او گفت:

زندان، زندان بودنش خيلي مسأله نيست. دو چيز است که خيلي مسأله است. يکي صحبت ناجنس (او جزء زندانيان سياسي بود و چون در آن زندانها جا نبود او را به زندان عمومي برده بودند. مثلا مي گفت:

کسي که هيچ کار نکرده و جرمش خيلي عادي است مادرش را فقط کشته است) يک چنين طرز فکري با چنان طرز فکري نمي تواند زندگي کند اين ظلم و فشار است.

پيغمبر اکرم مي فرمايد:

ما اوذي نبيّ مثل ما اوذي پيغمبر در اعلي درجه و علوّ فکري و مردم زمانش در ادني درجه فکري، يک تضادّ عجيبي. ادب عادي نداشتند لذا مثلا عربي مي خوابيد و پاهايش را روي دوش پيامبر مي گذاشت و با دو انگشتش با گوش پيامبر بازي مي کرد و بعد مي گفت:

براي من قصّه بگو پيامبر هم براي او قصّه حضرت موسي و عيسي را مي گفت تا او را ادب کرد. اين اذيّت است.

روح را صحبت ناجنس عذابي است اليم اين 313 نفر از آنهائي هستند که زحمت کشيده اند و سنخيّت فکري با امام (عليه السّلام) پيدا کرده اند چون سنخيّت پيدا کرده اند رفيق و مأنوس با امام شده اند. يک نفر مثل علي بن مهزيار سه روز فقط حقّ دارد خدمت امام باشد چون اگر از سه روز بيشتر شد اختلافات ظاهر مي شود. يک نفر هم يک لحظه خدمت امام (عليه السّلام) هست و يک نفر هم اصلا نمي تواند از امام (عليه السّلام) جدا شود. اصلا جاي ديگري باشد معنا ندارد. همه اهل بهشت بايد در بهشت و همه اهل جهنّم بايد در جهنّم باشند از هم جدا هستند. فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ [4] .

چرا؟ چون فکر اين طور است و سنخيّت فکري است و لذا اگر سنخيّت فکري پيش آمد و درست شد انسان مي شود از 313 نفر باشد. شما فکر کنيد و ببينيد حضرت امام زمان (عليه السّلام) چه خصوصيّاتي دارد، همه آن خصوصيّات را در خودتان بوجود بياوريد. هم امام را خواهيد ديد، هم با او حرف مي زنيد، هم با او مأنوس خواهيد بود هم جزء 313 نفر بلکه جزء بزرگان آنها خواهيد بود ولي اگر سنخيّت نداشته باشيد هر چه خدا را قسم بدهيد و دعا کنيد اين دعائي است که مستجاب نمي شود.


پاورقي

[1] سوره طه آيات 1 و 2.

[2] سوره قصص آيه 56.

[3] سوره آل عمران آيه 64.

[4] سوره شوري آيه 7.