بازگشت

انتظار فرج يا آرزوي شور آفرين


بعضي از سنتهاي الهي هستند که حيات جوامع بر اساس آنها جريان مي يابد، و زندگي افراد را در جامعه دستخوش دگرگوني مي سازند.

يکي از برجسته ترين اين سنتها پيروزي حق و راندن باطل است: (وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً) [1] .

بگو حق بيامد و باطل نابود شد که باطل نابود شونده است.

کشتي زندگي سرانجام برکرانه هاي درياي رحمت خدا لنگر خواهدانداخت که رحمت خدا بر غضب او پيشي گرفته، و از سويي خداوندمردم را آفريد تا بدانها رحمت آرد.

پروردگار سبحان ما را بدين سنّت متوجّه مي سازد، سنّتي که اگر درتاريخ بشر و در ظواهر هستي در آن نيک تأمل کنيم آثار آن را به روشني تمام خواهيم ديد: (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) [2] .

اوست آن که رسولش را به هدايت و دين حق فرستاد تا بر ساير کيشها چيره اش گرداند هر چند مشرکان را ناخوش آيد.

تا زماني که آسمانها و زمين به حق و بر پايه حق آفريده شده اند،قدرت و حاکميت و سيادت حق نيز بايد با سير هستي در پيوند باشد و به رخصت خداوندي نتيجه تکامل حوادث و رويدادهاي هستي باشد: (وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ) [3] .

و در زبور بنوشتيم پس از ذکر که بندگان شايسته من زمين را ارث برند.

اين حقيقت که مکاتب الهي بر آن تأکيد کرده اند تنها محدود به يک قوم و يا منحصر به وراثت صالحان در قسمتي محدود از زمين نيست.

بلکه بياني است براي سنتي الهي و عمومي که در شورشها و انقلابهاي صالحان بر ضدّ ستمگران و طاغوتيان متحقق مي شود و بطور کامل دروراثت صالحان از تمام جهان تجلّي مي يابد.

دليل ما بر اين سخن آن است که: اوّلاً: کلمه ارض (زمين) در آيه مذکور با الف و لام آمده که خودنشان دهنده آن است که مراد از الارض تمام زمين است.

ثانياً: تأکيد قرآن بر اين حقيقت در چندين کتاب آسماني ديگر آمده است و مجالي براي شک در اين نکته باقي نمي گذارد که اين امر سنتي است الهي که خداوند روند رويدادهاي هستي را مطابق با آن به جريان مي اندازد تا بالاخره بطور کلي متحقّق گردد.

(وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ، وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّاکَانُوا يَحْذَرُونَ) [4] .

وخواهيم بر مستضعفان در زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان قرار دهيم.

و فرمانرواييشان دهيم در زمين و به فرعون و هامان و سپاهيان ايشان نشان دهيم آنچه را که از آن مي ترسيدند.

تجربه هاي بشري حاکي از آن هستند که روند طبيعي نظامهاي حاکم برزمين به گونه اي است که با اتکا به آنها نمي توان بدين آرمان والا ونهفته در روح افراد بشر که عبارت از همان تحقّق يافتن مدينه فاضله است دست يازيد.

جايي که عدل و داد در آن برتري دارد و حق بي هيچ شريکي درچهار گوشه آن حکم مي راند.

بنابر اين چطور و چه هنگام مي توان بدين آرمان فطري و مشروع جامه تحقّق پوشاند؟ آيا ممکن است بشر به گونه اي معمولي تکامل يابدتا به اين درجه والا برسد؟ زراّد خانه هاي سلاحهاي اتمي و شيميايي، و توطئه هاي مستکبران برضدّ مستضعفان، وعقب نشيني آشکار بشريّت از ميدانهاي فضيلت وهدايت، وفرو افتادن خوفناک آن در پرتگاه فساد و تجاوز و ستمگري دليلي آشکار بر اينکه تنها راه تحقق اهداف و آرمانهاي انسان، همان رحمت خداست که انسان را از تاريکيها به سوي روشنايي بيرون آورد.

اين رحمت تنها در ظهور امام حجت (عج)، دوازدهمين امام ازخاندان رسول خدا خاتم پيامبران، و مقتداي راستکاران، متجلّي است.

وايمان بدين حقيقت راست، در دلهاي مؤمنان شعله اي جاويد از آرزوواميد بر مي افروزد، اميد و آرزويي که در حرکت تکاملي انسان به مثابه نيروي محرکه او محسوب مي شود.

اين اميد الهي است که با شاخصه سعي و تلاش با آرزو و اميدتفاوت مي يابد.

زيرا سعي براي متحقّق ساختن اين اميد الهي شرطي ضروري به شمار مي رود حال آنکه آرزو و اميد توجيهي است براي ماندن و حرکت نکردن.

اين آرزو و اميدي است که مجاهدان را از تيرگيهاي نا اميدي و يأسي که شيطان با بهره گيري از شرايط خفقان و اضطراب و ناتوانيهايي مادي دردل آنان راه داده، رهايي مي بخشد.

اين اميد و آرزويي است که بر نگاهها و مواضع فرد منعکس مي شود،و بدان رنگي از خوش بيني مثبت مي زند و روح بدبيني و گمان و منفي بافي و شکست که دستگاههاي طاغوت و وسوسه هاي طاغوتيان مي کوشند آن را در جسم و جان عاملان و کوشندگان راه خدا تزريق کنند، از آنهامي راند و مي زدايد.

شايد به خاطر همين حکمت باشد که در حديث نبوي آمده است: برترين کارهاي امّت من، انتظار فرج است.


پاورقي

[1] سوره اسراء، آيه 81.

[2] سوره توبه، آيه 32.

[3] سوره انبياء، آيه 105.

[4] سوره قصص، آيات 6 - 5.