بازگشت

ميلاد امام مهدي


در شب نيمه شعبان سال 255 - و يا 256 - هجري و در شهر سامراء پايتخت خلافت در روزگار معتصم عباسي، امام مهدي چشم به جهان گشود.

ولادت او را شواهدي بود که نشان مي داد خداوند براي اين نوزاد با سعادت چه اثري بر زندگي بشر مقدّر نموده است.

اجازه دهيد با هم به سخنان حکيمه دختر امام جواد و عمّه امام حسن گوش فرا دهيم و ماجراي ولادت آن حضرت را از زبان او بشنويم: امام حسن عسکري مرا خواست و گفت: حکيمه! امشب نزد ما افطار کن.

امشب نيمه شعبان است و خداوند تبارک و تعالي حجّت را در اين شب آشکار فرمايد.

او حجّت خدا برزمين است.

حکيمه گويد: پرسيدم مادر اين نوزاد کيست؟ فرمود: نرجس.

گفتم: فدايت گردم! نشاني از حمل، در نرجس نمي بينم.

فرمود:همين است که با تو گفتم.

حکيمه گويد: به خانه آن حضرت آمده، سلام دادم و نشستم.

نرجس آمد، کفش از پاي من در آورد و گفت: اي بانوي من و بانوي خانواده ام امشب چگونه اي؟ به او گفتم: تو بانوي من و بانوي خانواده مني.

گفت: چنين نيست.

سپس گفت: عمّه چه شده است؟ به او گفتم: خداوند متعال امشب تو را فرزندي عطا خواهد کرد که در دنيا و آخرت سرور است.

حکيمه گويد: نرجس، از شنيدن اين سخن خجل شد و شرم کرد. چون نماز شام را گزاردم، افطار کردم به بستر رفته، خوابيدم. نيمه شب براي خواندن نماز شب از جا برخاستم. نرجس خفته بود و نشاني از وضع حمل نداشت. نماز گزاردم و به تعقيبات نماز پرداختم و آنگاه دو باره خوابيدم. پس از لحظه اي مضطرب برخاستم و او را ديدم که خوابيده. سپس برخاست و نماز گزارد و خوابيد. حکيمه گويد؛ براي اينکه ببينم سپيده دميده يانه، بيرون آمدم. ديدم که هنوز فجر اوّل است. نرجس خفته بود. درباره سخن امام حسن عليه السلام دچار ترديد شدم که ناگاه حضرت از جايي که نشسته بود با صداي بلند به من بانک زد: عمّه شتاب مکن!هنگام وعده نزديک است.

حکيمه گويد: نشستم و سوره هاي سجده و ياسين را قرائت کردم.

در اين حال بودم که ناگهان نرجس مضطرب از خواب بيدار شد.

به طرف او جستم و نام خدا را بر او بردم و آنگاه پرسيدم: آيا چيزي احساس مي کني؟ گفت: آري عمّه.

گفتم: روح و قلب خود را قوي نگه دار. اين همان چيزي است که با تو گفته بودم. مرا سُستي فراگرفت و او را زايمان. ناگهان متوجّه صداي سرورم امام زمان شدم. پرده از نرجس برداشتم. ديدم نوزاد به دنيا آمده و سجده گاه ههاي خويش را بر زمين نهاده و در حال سجده است. او را در آغوش گرفتم. ديدم (برخلاف ساير نوزادان) تميز و پاکيزه است.

در اين هنگام امام عسکري مرا بانگ زد: عمّه! پسرم را نزد من بياور.

او را خدمت امام عليه السلام بردم.

امام دست، زير رانها و پشت بچّه گرفت و پاهاي او را روي سينه خود گذارد و سپس زبان در دهانش گردانيد و دست بر چشمان و مفصلهاي بدن نوزاد کشيد. [1] .

پس از ولادت اين کودک، امام حسن عسکري آداب و رسوم تولّد را به تفصيلي که در زير مي آيد به اجرا گذارد.

ده هزار رِطل [2] نان و ده هزار رطل گوشت براي او صدقه داد و سيصد گوسفند نيز به خاطر او عقيقه کرد و از روز تولّد نوزاد آنها را براي بني هاشم و شيعيان فرستاد.

سپس ياران خاص خويش را از ولادت فرزندش و اينکه او پس از ايشان امامت را عهده دار است، آگهي داد وآنان را فرمود تا اين خبر را در ميان خود مخفي نگه دارند.

از محمّد بن حسن بن اسحاق قمي نقل است که گفت: چون امام زمان به دنيا آمد، مولاي ماامام عسکري نامه اي به جدّم احمد بن اسحاق نوشت که در آن به خط خويش که بدان نامه هاي خود را صادر مي فرمود، نگاشته بود: نوزاد به دنيا آمد.

بايد اين خبر پيش تو پنهان بماند و ديگر مردمان از آن اطلاعي نداشته باشند.

ما کسي را از خبر ولادت او آگاه نمي کنيم مگر خويشاوند نزديک را به خاطر خويشاوندي، و دوست را به خاطرولايتش.

دوست داشتيم اين خبر را نيز به تو اعلام کنيم تا خداوند همچنانکه ما را بدان مسرور ساخت، تو را نيز از شنيدن آن شاد وخوشحال سازد.

و السلام. [3] از ابراهيم، صحابي امام حسن عسکري نقل است که گفت: مولايم امام عسکري عليه السلام چهار قوچ برايم فرستاد و نامه اي نيز به من نوشت (بدين مضمون).

بسم اللَّه الرحمن الرحيم.

اين قوچها به خاطر (ولادت) فرزندم محمّد المهدي است.

از آنها با لذّت بخور و هر که از شيعيان ما را ديدي بدو نيز بخوران [4] .


پاورقي

[1] کمال الدين - صدوق، ج 2، ص 99.

[2] رطل واحد وزن و تقريباً برابر با 84 مثقال است.

[3] کمال الدين - صدوق، ص 138 - 158.

[4] بحار الانوار، ج 51، ص 3 - 2.