شاهزاده اي بر بال پرنده
حضرت امام حسن عسکري عليه السلام:
«احْمِلْهُ وَ احْفَظْهُ وَرُدَّهُ اِلَيْنا في کُلِّ اَرْبَعينَ يَوْماً.» [1] .
«او را سوار کن و محافظت نما و هر چهل روز يکبار به سوي ما بازگردان.»
شگفتا! چگونه مولودي است اين ماه پاره، لحظه اي افتاده بر فرش خاک مناجات کنان، و ساعتي ديگر در عرش افلاک با قدسيان، دمي در دامان پدر با او در صحبت و راز و زماني در پرده سراي عرش با معبود در راز و نياز.
چون قنداقه مطهّرش را به دست پدر دادند، پرنده اي عظيم با دسته اي از پرندگان بالاي سرش پرپر مي زدند، امام عسکري عليه السلام او را صدا زدند و فرمودند:
«اين طفل را بر پشت خويش سوار کن و حافظ او باش و هر چهل روز يکبار او را به ما برگردان.»
پرنده او را گرفت و پر کشيد و به دنبالش گروه پرندگان به
[ صفحه 18]
پرواز درآمدند.
امام عليه السلام فرمود: «تو را به کسي سپردم که مادر موسي فرزندش را به او سپرد.
پس بر بال ملائک مي رفت و دل مادر را به دنبال خويش مي کشيد. دل به دنبال او مي رفت و مادر از دنبال دل، اما پاي جسم را ياراي هم راهي پاي دل نيست. به گريه افتاد.
صداي شيرين شويش بلند شد: «ساکت باش، او از پستان کسي جز تو شير نخواهد خورد، و خداوند چنانچه موسي را به دامن مادر باز گرداند و چشم او را روشن کرد او را نيز به دامن تو برخواهد گرداند.»
عمّه پرسيد: اين پرنده کيست؟
فرمود: «او روح القدس است که موکّل بر امامان است آنان را موفق مي کند و تسديد مي نمايد و به علم پرورششان مي دهد.»
پرنده پرکشيد وتا سراپرده عرش او را سيرداد تا در پيشگاه خداوندگار عزّوجلّ ايستاد پس خطابي رسيد و او را به مدالي جاودانه مفتخر کرد:
«آفرين بر تو اي بنده من (و ذخيره) براي ياري دينم، آشکار شدن امرم، و هدايت شده بندگانم! قسم خورده ام که بواسطه تو بگيرم و اعطا کنم و به وسيله تو ببخشم و عذاب نمايم.»
پس فرمود: او را به نيکويي به سوي پدر برگردانيد و اين پيغام را به او ابلاغ نماييد که او در ضمانت و حفظ و حراست من و در زير نظرم خواهد بود، تا حق را بوسيله او احقاق کنم، و باطل را نابود سازم تا اين که دينِ خالص از براي من باشد....
[ صفحه 19]
تسمية الله له باللّقب
في کلّ ما أنزله من کتب
پاورقي
[1] بحار الانوار ج 51 ص 13 حديث 14.