بازگشت

بازگشت علامه از هجرت


شاه خدابنده بسيار علاقه داشت که علاّمه حلّي در ايران بماند، او همه امکانات را در شهر «سلطانيه» در اختيار علاّمه گذارد، ولي علاّمه دوست داشت به زادگاه خود، «حِلّه» بازگردد و به علم فقه، تأليف و تدريس ادامه دهد، براي اينکه رضايت رجال حکومت (و يا شاه خدابنده) را به مراجعتش از سلطانيه به عراق، جلب کند، اشعار ذيل را در ضمن نامه اي براي آنان نوشت:



حُجِّيتي تقتضي مقامي

وحالتي تقتضي الرَّحيلا



هذان خصمان لَستُ اقضي

بينهما خوف ان اميلا



ولا يزالان في اختصام

حتي نري رأيک الجميلا



«حجت بودن من در اين ديار، خواهان ماندن من است، ولي حال من به گونه اي است که خواهان بازگشت به عراق مي باشد و اين دو عامل، در برابر هم قرار گرفته اند و من نمي توانم بين اين دو قضاوت کنم، از ترس آنکه مبادا قضاوتم از مرز عدالت خارج شود و اين دوگونگي همچنان در وجودم هست تا رأي نيک تو را دريابم که چيست؟» [1] (به هجرت ادامه دهم يا به وطن بازگردم؟).

آري، احساس مسؤ وليّت مردان وارسته را گاهي اينگونه متحيّر مي سازد تا راه بهتر و خداپسندانه تر را برگزينند و در هرجا که تقويت دين باشد، همانجا را انتخاب کنند که سرانجام، به زادگاه خود باز گشت.


پاورقي

[1] اقتباس از: بهجة الامال، ج 3، ص 236.