بازگشت

امام انسان مافوق است يا مافوق انسان است؟ و به عبارت ديگر دار


چنانکه بر حسب آيه (انما أنا بشر مثلکم يوحي اليّ) [1] (اي رسول ما به مردم بگو) «همانا من مانند شما بشري هستم که به من وحي مي رسد». وآيات ديگر، پيغمبر بشري است که به او وحي مي شود و معجزه و خصائص ديگر دارد، امام نيز بشر است.

برخي گمان مي کنند اگر قبول کنند که بر پيغمبر يا امام، علم غيب [2] و علوم لدنّي ديگر، و معجزه و کرامت و مقامات و خصائص، عطا شده و آنان واجد کمالاتي بوده اند که ديگران به آن کمالات نرسيده اند و ارواح و طينت و جوهر وجودشان را صاحب کمالات، و مورد عنايات بيشتر بدانند، با انسانيّت آنها منافي است، زيرا اين کمالات در مافوق انسان قابل قبول است نه در انسان و انسان ما فوق.

ولي اين گمان صحيح نيست، و منشأش جهل به کمالات انسان، و مراتب انسانيّت است. لذا بسا شخص نا آگاه فضيلتي را در کسي مي بيند و چون در انسانهاي متعارف يا آدمهائي که در محيط خود يديه، آن چنان فضيلت و کمال و شخصيت نديده و حدود کمالات انسان را هم بيشتر از آن تصوّر نمي کرده، او را مافوق انسان مي شمارد. مثلاً عيسي بن مريم، که بدون پدر و بطور خارق العاده متولد شده انسان است و انسان مافوق، ولي آدم جاهل او را مافوق انسان گمان مي کند، و پسر خدا مي شمارد.

همچنين اختصاص بعضي انسانها به وحي و به علوم لدنّي، و به معجزات و کرامات و کمالات و ملکات عالي انساني، مثل رسول اکرم (ص) و ائمه طاهرين: موجب غلو بعضي در حق آنها شده، که گمان مي کنند اين مراتب و مقامات، خارج از مرز انسانيّت است ولي اگر مقام انسانيّت را بشناسند و امکان وسيعي را که انسان در ترقّي و تعالي مادّي و معنوي و تقرّب به درگاه الهي دارد مي شناختند، انديشه غلو در آنها پيدا نمي شد، و به جاي اين انديشه ها سعي مي کردند که خودشان نيز در اين آسمان آزاد انسانيّت به پرواز در آيند، و به حديث شريف مروي از حضرت صادق (ع) که در توصيف انسان مي فرمايد: «الصورة الانسانية هي أکبر حجة الله علي خلقه وهي الکتاب الذي کتبه الله بيده» [3] توجه نمايند.

از سوي ديگر بعضي به عکس براي اينکه اين مقامات را ما فوق انسان تصور مي نمايند، و انبياء و اولياء را بشر مي دانند و از بيم اينکه مبادا قبول اين درجات براي آنها غلو باشد، حقايق مسلّم را انکار کرده و در فضايل و خصايصي که به موجب تواريخ و احاديث معتبر و ادعيه و زيارات ائمه: ثابت است، اظهار شک و ترديد مي نمايند.

انصاف اين است که اين دو گروه هر دو در اشتباه افتاده و از جهل به مقامات انسانيّت، که از آن جمله مقام امامت و ولايت و خليفة اللهي است، در دو طرف افراط و تفريط واقع شده اند.

گفته نشود: اختصاص بعضي افراد، به بعضي کمالات و مقامات و علوم لدني و تصرف در عالم تکوين بر چه معيار است و چرا بعضي مشرف به اين مقامات شده و بعضي از آن محروم هستند؟

زيرا گفته مي شود:

اولاً اين مسأله مربوط به قضا و قدر الهي است که بشر نمي تواند بطور همه جانبه و فراگير از آن مطلع شود، و وقتي فعلي به خدا نسبت داده شود، جاي چون و چرا نيست: (لا يسئل عما يفعل وهم يسئلون) [4] «او (خدا) هر چه مي کند بازخواست نشود ولي خلق، از کردارشان بازخواست مي شوند». ما ايمان به قضا و قدر و اندازه داريم و همانطور که قرآن مي فرمايد: (ما تري في خلق الرحمن من تفاوت) [5] «در نظم خلقت خداي رحمان هيچ بي نظمي و نقصان نخواهي يافت»، ولي از مقدار و تفصيلات و جزئيات اين امور آگاهي نداريم، که مثلاً چرا اين بهره اش از هوش و فهم اين مقدار است، و آن ديگري بيشتر است؟ چرا اين، چنين است و آن، چنان؟ چرا اين نبات ميوه اش تلخ است و آن شيرين؟ چرا و چرا؟ از اينگونه سؤالها ميليونها و ميلياردها هست که اگر چه بطور کلّي از همه مي توان پاسخ داد، امّا بالخصوص به بيتشر آنها جواب نمي توان داد، مگر اينکه انسان به تمام علوم و علل و معلولات آگاهي داشته باشد.

اجمالاً نمي شود گفت، و نبايد گفت که چرا کوه دريا نشده يا دريا صحرا نشده، يا اين بدينسان خلق نشده و آن بدانسان، که هر چيزي را اگر خدا چيزي ديگر مي آفريد، چيز ديگر بود و آن چيز نبود، و اگر همه را يک چيز آفريده بود يا به يک شکل و يک نوع خلق کرده بود همه را نيافريده بود و عالم بدون اين فرقها و «اين نه آني» ها، ناقص بود و اين کمالات و اين نظام به وجود نمي آمد.

و ثانياً خدا در جواب اين ايرادها، که از جهل به اوضاع عوالم و شرايط و مقتضيات و غرور آدمي به اندک مايه اي که در فهم و علم پيدا مي کند مي گيرد، مي فرمايد: (الله أعلم حيث يجعل رسالته) [6] که بيانگر اين است که محل اين عنايات و سزاوار به اين الطاف، اين افراد هستند و خدا خود دانا است که رسالت خود را چگونه و در کجا و به چه کسي بسپارد هر چند ما ندانيم که چگونه آنها محل اين افاضات شده اند.

و ثالثاً ممکن است در مسيري که براي هر موجودي بين مبدأ و منتهي هست، اوضاع و شرايط فقط براي افراد خاصي مناسب شود که استعداد قبول اين مواهب را داشته باشند. مناسبات بسيار، از وراثت و پاکي و پاکدامني آباء و اجداد و اسباب و موجبات اختياري و قهري، باعث مي شود که يک فرد ظرفيت قبول افاضات بيشتر را داشته باشد که چون بخل در مبدأ فياض نيست، به او افاضه مي شود، مثل اينکه علل و اسباب طوري جور مي شود که يک درخت بيشتر ميوه بدهد.

در عين حال اين مسائل، اتفاقي محض نيست، بلکه عالم طبيعت و جهان مادّيت و تأثير و تأثر، اين اقتضا را دارد، و اين عالم با اين تأثير و تأثرها به ارده خدا، اين چنين منظم مي شود که يکي پيغمبر، ويکي امام، يکي مقتدي و ديگري مقتدا، يک عضو چشم، يک عضو ابرو و ديگري زبان و ديگري مغز مي شود. هر طور که باشد اعضاء و جوارح ديگر، حتي چشم و زبان و گوش، بايد به فرمان مغز و در واقع به فرمان روح و عقل باشند. هر چند مادّه اي که چشم و مغز از آن ساخته شده در اصل يکي باشد و ما نفهميم يا گمان کنيم که بدون هيچ امتياز و علّتي مغز و چشم از يک نوع سلول آفريده شده باشند، اما احتمال مي رود که در نظام اسباب و مسبباتي که به اراده خدا در اين عالم بر قرار است، اين سلول بايد مغز شود و آن، زبان يا پوست گردد.

همينطور افراد نيز چنين هستند، يک فرد قابليّت آن را دارد که امام باشد و از هنگام ولادت قابليت قبول فيوضات غيبي را دارد و يک فرد اين اقتضا و قابليّت را ندارد، که نمي شود پيغمبر و امام بشود. چنانکه کور نمي تواند اشياء را ببيند، ولي در عين حال همه در مسير حرکت بسوي نهايت کمالي که دارند مختارند و مي توانند به آن برسند، چنانکه همان پيغمبر و امام مي توانند مرتکب مخالفت خدا شوند، ولي نمي شوند و چنانکه افراد عادي مي توانند بعضي حرکات را در انظار مردم بنمايند، ولي يک حالي در آنها هست که آن حرکات را در ملا عام و در خيابان انجام نمي دهند، اگر چه در معرض گناه و ترک سير و کمال قرار گرفتن مردم عادي بيشتر باشد، که به حسب عادت، مبتلا به معصيت شوند، ولي دسته اول هم مسؤوليّت بيشتر و سنگين تر دارند و «حسنات الابرار سيئات المقربين» کار آنها را دشوارتر کرده است، لذا پيغمبر اکرم (ص) روايت است که فرمود:

«شيبتني هود وأخواتها الحاقة والواقعة وعمّ يتساءلون وهل آتيک حديث الغاشية [7] مرا سوره هود و سوره هايي نظير آن مانند: الحاقّه، واقعه، عمّ يتساءلون و هل اتي پير ساخت».

وبه هر حال اين ايرادها وارد نيست که کسي بگويد امام و پيغمبر اشرف از ديگران نيستند، چون از کودکي مورد عناياتي بوده اند که ديگران مشمول آن نبوده اند. يا اينکه بگويد: «سلب اين مقامات و عنايات از آنها، اثر کوشش و تلاش خودشان را در کمالاتي که کسب کرده اند بيشتر نشان مي دهد» زيرا واقعيات و عينيات، اموري نيستند که به طرح و ترجيح ما از آنچه واقع شده تغيير نمايند، به هر حال در ميدان عرض وجود و پرسش و فرمانبري خدا، اختيار و غرائز مختلف از آنها سلب نمي شود، و آنان هم مثل ديگران مکلف و بلکه تکليفشان دشوارتر و مسؤوليتهايشان به مراتب بزرگتر است.

ورابعاً چنانکه اشاره شد بحث در اين مسائل بي نتيجه است و از اين تجاوز نمي کند که بگوئيم ما بالفطره شرافت و کامل تر بودن نبات را بر جماد و حيوان را بر نبات و انسان را بر حيوان و عالم را بر جاهل مي دانيم، چنانکه کامل تر بودن يک فرد نابغه را بر ديگران مي دانيم. اين حرف بي معني است که کسي بگويد نبات خود نبات نشده و جماد نمي توانسته است نبات شود، پس اين چه شرافت و فضيلتي است که نبات بر جماد و انسان کامل و خوش فکر بر انسان کوتاه فکر دارد. زيرا جوابش اين است که اين همين شرافتي است که درک مي کني اگر مي تواني آن را نکار کن و بگو حيوان از انسان اشرف است، و شخص کم حافظه از آدمي که در حافظه نابغه است افضل است.

زيبائي اين عالم و کمال اين عالم به همين اوضاع است، ما نبايد کُميت انديشه را در اين پرسش ها بکار اندازيم و خود را با عدم صلاحيّت، معترض معرفي کنيم، بايد زيبائي مجموع اين عالم را، با اين اجزاء و نقش هر يک را بررسي نمائيم، بايد از اين مخلوقات متنوع استفاده کنيم، در اين مسائل هم همين روش را بايد داشته باشيم. قابل انکار نيست وجود افراد ممتازي که صلاحيت تلقي وحي و فوق العادگي هاي حيرت انگيز داشته که حتي در کودکي در گهواره سخن گفته، و حکمت يافته و به مقام نبوّت و امامت رسيده اند. وجود اين افراد نخبه و کانون نورانيّت و جمال، در سازمان هدايت بشري لازم است، ما بايد از نورانيّت آنها و از هدايت و نعمت رهبري آنها استفاده کنيم. از کارشان، از گفتارشان، از روششان سر مشق بگيريم و به صلاحيّت و اختصاص آنها به رهبري و اختصاص رهبري به آنها معتقد باشيم و به فضيلتشان بر ديگران معترف باشيم. چنانکه امير المؤمنين (ع) در شأن آل محمد: فرمود:

«هم أساس الدين وعماد اليقين اليهم يفيء الغالي، وبهم يلحق التالي، ولهم خصائص حق الولاية وفيهم الوصية والوراثة [8] آنها اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند دور افتادگان از راه حق به آنان رجوع کرده و واماندگان به ايشان ملحق مي شوند و خصائص امامت در آن جمع و حق ايشان است و بس، و در باره آنان وصيت وارث بردن ثابت است».

و در ضمن يکي از نامه هائي که براي معاويه فرستاده مرقوم فرموده است:

«فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا [9] ما تربيت يافته گان پروردگارمان هستيم و مردم بعد از آن تربيت يافته ما هستند».

وخامساً ممکن است تمام يا بعضي از اين عطيّات و افاضات به مناسبت عوالم قبل از اين عالم، و پذيرش هائي باشد که در آن عوالم غيب و ارواح، از فرمان خدا و قبول اين موهبتها و امانات الهي داشته اند. چنانکه در حديث است که از پيغمبر اکرم (ص) سؤال شد:

«بأي شيء سبقت الانبياء وأنت بعثت آخرهم وخاتمهم؟ فقال: اني کنت أول من آمن بربي، وأول من أجاب حيث أخذ الله ميثاق النبيين، وأشهدهم علي أنفسهم ألست بربکم فکنت أنا أول نبي قال بلي فسبقتهم بالاقرار بالله عزوجل [10] بعضي از مردم قريش به رسول خدا (ص) عرض کردند به چه سبب رتبه شما از پيامبران ديگر پيش افتاد در صورتي که در آخر و پايان آنها مبعوث گشتي؟ فرمود: من نخستين کسي بودم که به پروردگارم ايمان آوردم و نخستين کسي بودم که پاسخ گفتم، زماني که خدا از پيغمبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که مگر من پروردگار شما نيستم؟ در آنجا من نخستين پيغمبري بودم که گفتم: چرا پس در اقرار به خداي عز و جل بر آنها پيشي گرفتم».


پاورقي

[1] سوره کهف، آيه110.

[2] در موضوع علم غيب، به کتاب «فروغ ولايت» نوشته نگارنده و کتابهاي ديگر مراجعه شود.

[3] تفسير صافي، سوره بقره، ذيل آيه «ذلک الکتاب...» صورت انساني بزرگترين حجت خاوند است بر مخلوقاتش و اين (صورت انسانيه) کتابي است که خداوند با دست خودش نوشته است.

[4] سوره انبياء، آيه32.

[5] سوره ملک، آيه3.

[6] سوره انعام، آيه124.

[7] مجمع البيان طبرسي / ابتداي تفسير سوره هود.

[8] نهج البلاغه صبحي صالح / خطبه دوم.

[9] نهج البلاغه / بخش نامه ها / رقم28.

[10] اصول کافي / ج2 / ص8 / رقم1 ـ اصول کافي ترجمه مصطفوي / ج3 / ص16.