بازگشت

مدينه فاضله در عصر جديد


مدينه فاضله در تفکر عصر نوين، تصوير و معناي تازه اي مي يابد. از ابعاد انتزاعي و آسماني آن کاسته مي شود و بر ابعاد عيني، انساني و زميني افزوده مي شود. عصر جديدي که پس از دوره رنسانس سر از بستر تاريخ برمي دارد، حامل يک تفکر زميني و انساني است. اين شيوه، به تدريج تکوين مي يابد و چند قرن توالي حوادث و رويدادهاي تازه لازم است تا صراحت آن را تجلي و ظهور بخشد. ضمير ناخودآگاه انسان عصر جديد، که مملو از عقده ها و فشارهاي قرون وسطايي است، اکنون مجالي مي يابد که آزادانه به آنچه مي خواهد بينديشد و آنچه را که دوست مي دارد طلب کند. او خود را، چه قرنها لگد مال تعصبات کور مذهبي بوده، مي جويد و زميني را که همواره تحت الشعاع آسمان منکوب و ملعون شمرده مي شده مي طلبد. هزاران سال خود را باور نداشته بود و از خود فراموش کرده بود و اکنون، تازه خود را به خاطر مي آورد. قرنهاي متوالي در گوش او زمزمه هاي ديگري مي خواندند و امروز آن تلقينات سخت مورد تنفر اوست. او، خود را مي جويد و خود را مي يابد. عصر جديد، عصر انسان است. دوره اي که مي توان تمام گذشته ها را در آن استحاله کرد. از اين روي، متفکران، در اين دوره، انسان را وجهه آمال خود قرار مي دهند. به او، مي انديشند و براي او، بويژه به آن بعد از وجود او، که به گمان آنان فراموش تاريخ، و بويژه، فراموش تاريخ مذهبي شده؛ يعني، بعد زميني او.

و هر چه از طليعه آن عصر مي گذرد بر تنومندي و تناوري آن انديشه ها نيز افزوده مي گردد، به طوري که در قرن هيجدهم، يعني، در اوج تفکر روشن گري اروپا، انسان و پيشرفت انساني محور همه چيز قرار مي گيرد. ديگر انسان آن موجود گناهکار فطري که در سنت مسيحي بايد فديه اي در بخشايش و آمرزش او نثار کرد، نيست. او، گل سر سبد هستي است و پيشرفت و تعالي او، مقصود هر نوع کوشش و بينشي. در همين راستا قرائت جديدي نسبت به سعادت و خوشبختي انسان و نسبت به آرمان شهر انساني که در بستر آن، خوشبختي انسان به ثمر مي آيد، تکوين مي يابد. ديگر تفکر آن جهاني رنگ باخته است و انسان، بهشت موعود را بر روي همين کره خاکي مي جويد. به تعبير برخي محققين:

«انتظاراتي که مورد ترقي انسان داشتند، حد و مرزي نمي شناخت... تصور مي کردند که علم و پيشرفت مادي، خودبخود، خوشبختي و فضيلت به بار مي آورد. انسان مي توانست بهشت را براي خود بر روي زمين بسازد... در مجموع، فلسفه تاريخ نويني طرح شده بود که قايل بود انسان در همين زندگي، فقط به مدد تلاش خود به کمال دست خواهد يافت... و اين به قول کارل بکر، يک نوع «معاد انديشي معاش آميز، يا آخرت انديشي دنيا پرستانه» بود، به عبارت ديگر، تجلي و تجسم تازه اي از مدينه الهي و آسماني بر روي زمين. آيندگان و نه خداوند، در مورد تلاشهاي کنوني بشر، قضاوت خواهند کرد. اميد آينده بود که به کوشش افراد انساني معني مي داد. «انسان کامل»، آينده موضوع عشق و ايثار قرار مي گرفت.» [1] .

اين نوع تفکر در قرنهاي بعد، باز هم استحکام و تظاهر بيشتري مي يابد، به طوري که تفکر «انسان مدار»، و در اشکال افراطي آن، به تدريج، جاي خود را به مذهب «انسان مدار» وا مي گذارد.

در همين زمان است که فيلسوفاني چون اگوست کنت و روان شناساني چون اريک فروم از «مذهب انسانيت»، «هنر عشق ورزيدن»، به انسان و اديان انسان مدارانه سخن مي گويند.

اگوست کنت، مؤ سس فلسفه تحصلي (پوزيتيويم)، در اوج تفکر انساني مداري قرن نوزدهم اروپا، پس از طرد مذاهب خدامدار، «مذهب انسانيت» را پايه گذاري مي کند و در کتاب «شرعيات مذهب تحصلي» به بيان آداب «عبادت بشريت» مي پردازد. [2] .

اريک فروم، روانشناس پرآوازه قرن بيستم نيز، در کتاب «روان کاوي و دين» اديان را به دو نوع تقسيم مي کند:

1. اديان خودکامه و به تعبير او، اديان خدامدار.

2. اديان نوعخواهانه.

در توضيح دسته اخير مي نويسد:

«اديان نوعخواهانه بر خلاف اديان خودکامه، بر محور انسان و توانايي او بنا شده اند. انسان بايد نيروي منطق خود را جهت شناسايي خويشتن، رابطه اش با همنوعان و همچنين موقعيت خود در جهان، توسعه دهد. او، بايد حقيقت را با توجه به محدوديتها و همچنين استعدادهاي بالقوه خود بشناسد. همچنين بايد نيروي عشق ورزيدن را چه نسبت به ديگران و چه نسبت به ديگران و چه نسبت به خويشتن توسع بخشيده و همبستگي با همه موجودات زنده را تجربه کند.» [3] .

البته اين تفکر، همانطور که يادآور شديم، در طول چند قرن و پس از پشت سرگذاردن حوادث و رويدادهاي بسيار، قالبي چنين افراطي مي يابد. در هر حال، طليعه هاي نخستين تفکر انسان گرايانه را در آثار «اومانيست» هاي

دوره رنسانس و پس از آن مشاهده مي کنيم. «يوتوپياي» [4] توماس مور و «نيوآتلانتيس» [5] فرانسيس بيکن، نمونه هايي از آن آثار است. هر دو اثر ياد شده روايت آرمان شهر انساني هستند که نويسندگان آثار مزبور، يا خود بر حسب تصادف بدان سامان راه يافته اند و يا گزارش آن را از زبان روايتگران جهانگرد بازگو مي کنند. بويژه در اثر دوم، ريشه هاي نگرش انسان مدارانه در عصر نويسنده محسوس تر است.

آرمان شهري که انديشه وراني چون «مور» و «بيکن» ترسيم مي کنند، با نيک شهر افلاطوني و يا ارسطويي تفاوت ساختاري و محتوايي بسيار زيادي دارد.

توماس مور، از جمله «اومانيست» هاي مسيحي عصر خويش به شمار مي آيد. کتاب «يوتوپياي» وي مشتمل بر دو بخش است:

در بخش نخست، وي به شدت شرايط اجتماعي، اقتصادي جامعه اروپايي، بويژه، کشور انگلستان را مورد انتقاد قرار مي دهد.

و در بخش دوم، از زبان يک جهانگرد نه چندان معروف، به تصوير آرمان شهر مي پردازد که در آن از اوضاع نابسامان و نامهرباني که در کل سطح اروپاي آن زمان مشاهده مي شد، اثر و نشاني وجود ندارد. روايتگر اين سرزمين شخصي است به نام رافائل هيثلودي که از آن بهشت زميني چنين ياد مي کند:

جزيره اي دور افتاده در کرانه «جهان نو» که در آن نظام و سامان جامعه، يکسره عقلاني و بقاعده و حساب شده است و به همين سبب، از فساد و نابسامانيهاي ديگر جوامع در امان است. در آن جا اثر و نشاني از مالکيت شخصي، که سرچشمه همه مفاسد اجتماعي و اقتصادي است، خبري نيست. همه چيز در عين حال، به وفور و فراواني يافت مي شود. مردم در قناعت و سادگي به سر مي برند. هر شخصي در هر موقعيت و مقام اهل کار و فعاليت و تلاش است. شش ساعت در روز کار مي کنند و ساير اوقات را به ديگر مسائل زندگاني مي پردازند. فضاهاي شهر و بازارها پاک و پاکيزه است و اجازه ورود هيچ چيز ناپاکي را به سطح شهر نمي دهند. شهرها و خانه ها و خيابانها شبيه به يکديگر ساخته شده اند و از اختلاف هول انگيز و نفاق افکن طبقات اجتماعي در آن جا اثر و نشاني نيست. [6] .

در يوتوپيا، هيچ زمينه اي براي کاهلي و فسادهاي اخلاقي وجود ندارد. مردمان به راحتي از فزونيهاي خود مي گذرند تا کاستيهاي همنوعان خود را جبران کنند. نظام ارزشي آنان با نظامهاي ارزشي متداول در جوامع ديگر بسيار متفاوت است. به زر و سيم اهميت نمي دهند و از اشياي قيمتي در جايگاههاي پس و کم اهميت بهره مي برند. جامه هاي حرير و زربفت را خوار مي شمارند و در عوض لباسهايي بسيار ساده و بدون تجمل مي پوشند.

خلاصه ارزشهاي اشرافي و متداول، براي تفاخر و استقلال نسبت به يکديگر را برانداخته اند. به علم و دانش اندوزي ارج فراوان مي نهند و با اين که با جهان بيرون ارتباط چنداني ندارند، اما به پيشرفت هاي قابل توجهي در زمينه هاي مختلف علمي دست يافته اند.

به فضيلتهاي معتدل اخلاقي احترام و اعتناي تام دارند. فضايلي چون زيستن بر چسب طبيعت، رويه ميانه و معتدل، نوع دوستي و کمک به ديگران، ترک لذت هاي موهوم، برخورداري از لذتهاي طبيعي و حقيقي، پارسايي در سودجويي براي خويشتن و برتري دادن خير همگاني بر خير شخصي و... [7] .

در آن جا، همانطور که گفتيم، تعلق و مالکيت خصوصي وجود ندارد. از طرفي نعمت به فراواني يافت مي شود و همه اهل تلاشند، از اين روي اگر زماني يک نفر به دلايل موجه و با اجازه متوليان شهر، به مسافرت بپردازد، در سفر هيچ بر نمي دارد، زيرا به هر جا که برسد مانند خانه خود وي محسوب مي گردد و....

در اين بهشت زميني، دين نيز، جايگاه ويژه اي دارد. اگر چه بنابر مدارا و تساهل ديني است و به همين دليل با صاحبان افکار و اديان مختلف به تساهل برخورد مي شود، ليکن در يک سري عقايد ديني همگي مشترک هستند. اصول عمده اعتقادي و ديني آنان عبارت است از: اعتقاد به خداي يگانه، و جاودانگي روح، و اعتقاد به روز فرجام و دادخواهي، يعني معاد. [8] .

به طور يوتوپياي توماس مور، شهري است انساني که انسان، رفاه، آسايش و به زيستني او محور توجه است و برجسته ترين و پررنگ ترين بخش اين داستان را آرامش، آسايش و آسودگي او تشکيل مي دهد. در هر حال، در مقايسه اي ميان ديدگاه او و گذشتگان بر مدينه فاضله، تفاوت عمده اي ميان آن و تصوير انتزاعي افلاطون و يا ارسطويي نسبت به نيک شهر مشاهده مي کنيم.

همين طور آرمان شهري، با اين که جنبه زميني دارد، راه به آسمان را نيز باز گزارده است. مور، انساني پارسا و مسيحي بسيار معتقدي بود (به طوري که بعدها جان خود را در راه پيروي خالصانه از تعاليم دين کاتوليک از دست داد و از طرف کليسا به عنوان يکي از قديسان شهيد مورد ارج قرار گرفت) و به همين دليل يوتوپيايي او، جامعه اي است که در عين توجه به مسائل اين جهاني انسان، ارزشهاي اخلاقي و ديني نيز در آن کاملا مشهود و مشخص است. و اين جمع آرمانها در زماني اتفاق مي افتد که مي دانيم تفکرات اومانيستي هنوز جسارت لازم را براي جدايي از آرمانهاي ديني نيافته بودند و چند قرن زمينه سازي لازم است، تا آن افکار مواضع صريح خود را نه فقط در مغايرت با دين و خدا محوري، بلکه در منافرت با آن ابراز دارند

بعد از مور، طرح «مدينه فاضله» را در «نيوآتلانتيس» فرانسيس بيکن مي يابيم (وي را نخستين فيلسوف جديد اروپا و پدر علم جديد مي نامند.) بيکن پيش از نگارش نيوآتلانتيس، در آثار ديگر خود، از انديشه مدينه فاضله انتقاد کرده بود و آن را انديشه اي خيالي و غير مفيد دانسته بود، اما در اواخر عمر با نگارش کتاب ياد شده، به طرح يک آرمان شهر انساني پرداخت و در آن رؤ ياهاي خود را به عنوان فيلسوف تجربه گراي اومانيست قرن هفدهم، در قالب روايتي واقعي بازگو کرد.

مدينه فاضله او، چهره اي کاملا انساني دارد (همان طور که خود وي، وجهه اي کاملا اومانيستي داشت.) سخن در آن از رفاه و آسايش دنيايي انسان است. در اين جامعه، حکومت در دست علماست و وظيفه اين عالمان، تأمين آسايش و رفاه مادي بشر است. به همين دليل، «علم» از نظرگاه وي، معادل با «علم» در سنت قرون وسطايي نيست، بلکه مراد از آن، علوم تجربي و طبيعي است و منظور از عالم، فيزيکدان، رياضيدان، شيميدان، اقتصاددان، معماران و صنعتگران و... است. در آن جا، همه چيز در خدمت دانايي، اندوختن دانش، اکتشاف و اختراعات جديد و ضبط و نگاهداري و بهره برداري از آنهاست. مدارس، دانشکده ها، بيمارستانها، آزمايشگاهها و مراکز تحقيقاتي و پژوهشي همه در راه توسعه علم است و توسعه علم براي چيره شدن بر طبيعت (فراموش نمي کنيم که در افکار بيکن يک انديشه بسيار معروف وجود دارد، معادله اي با عنوان: علم مساوي است با قدرت.) و چيره شدن بر طبيعت در خدمت رفاه و آسايش انسان.

«در آن جا خانه اي به نام خانه سليمان قرار دارد که به منزله دارالشوري و مقر حکومت است. اين خانه در خدمت تمام بشريت است که هدف از تأسيس آن، توسعه علوم و معارف بشري است. البته پژوهش و علمي که در زندگي در دنياوي براي بشر سودمند است. در واقع حکومت آن جا، حکومت علم و يا عالمان، يعني فيزيکدانان، شيميدانان، جامعه شناسان، اقتصاددانان، معماران و بالاخره صنعتگران است، آن هم مستقيما بر طبيعت، نه بر رعيت.» [9] .

در «نيوآتلانتيس» بيکن از مذهب و مراسم مذهبي نيز يادي در ميان است. به عنوان مثال، وي در شهر جديد خود از سالنهايي نام مي برد که مردم براي عبادت در آن گرد مي آيند و به پرستش خدا مي پردازند، اما او نيز مانند بسياري از «اومانيست» هاي معاصر خويش، دين را در حاشيه قرار مي دهد و همان طور که يادآور شديم، مرکز ثقل مدينه فاضله او، علم جويي انسان مدارانه و معاش گونه است.


پاورقي

[1] «علم و دين» ايان باربور، ترجمه خرمشاهي: 79، نشر دانشگاهي.

[2] «فلسفه عمومي يا مابعد الطبيعة» پل فولکيه، ترجمه يحيي مهدوي: 161.

[3] «روان کاوي و دين»، اريک فروم، ترجمه آرسن نظريان: 49.

[4] utopia، يوتوپيا واژه اي يوناني است که توماس مور آن را از ريشه topos-ou ساخته است که به معناي «هيچستان) يا «لامکان» است و به تعبير فيلسوف بزرگ ايراني، شيخ شهاب الدين سهروردي «ناکجاآباد».

[5] Atlantisn8n.New.

[6] «يوتوپيا»، توماس مور، ترجمه داريوش آشوري و نادر افشار نادري 79 - 84.

[7] «همان مدرک»: 95- 102.

[8] «همان مدرک»: 132 - 135.

[9] «احوال و آثار و آراي فرانسيس بيکن» دکتر محسن جهانگيري: 69.