بازگشت

مدينه فاضله فارابي


فارابي در قرن چهارم هجري (دهم ميلادي)، يعني مقارن با اوج حکومت کليسايي در اروپا مي زيست. ذکر آراي او درباره مدينه فاضله، نه به دليل نزديکي افکار او با افکار متألهان مسيحي است (که در واقع، چنين هم نيست، زيرا ايده هاي فارابي در اين خصوص، تا آن جا که تاريخ نشان مي دهد، همتايي در ميان متفکران مسيحي ندارد.) بلکه در نشان دادن روح تفکر قديم نسبت به انسان، که به يکسان در جوامع مختلف ديني تصويري مذهبي يافته بود، است.

در نگاه فارابي، جامعه مبناي تعاون اجتماعي در نيل به نيازهاي متنوع انسان است و مدينه فاضله، جامعه اي است که در آن تعاون براي رسيدن به سعادت حاصل مي گردد و امتي که بر اين مهم قيام کنند، امت فاضل به شمار مي آيند. [1] .

در همين جا از ياد نمي بريم که فارابي، به عنوان برجسته ترين منطقي و شارح انديشه هاي افلاطون و ارسطو در عصر خود، به شدت ذهنش با افکار فيلسوفان يونان، بويژه افکار نوافلاطوني مأنوس و مألوف بود. [2] .

تأثير آن افکار را در انديشه مدينه فاضله او نيز، به خوبي مي توان مشاهده کرد. فارابي به تبع از افلاطون مدينه را به بدن انسان تشبيه مي سازد و مدينه فاضله، بالطبع بدني است سالم و با نشاط. در بدن انسان اعضاي مختلف به لحاظ ساخت (سرشت و فطرت و قدرتهاي طبيعي) و وظايفي که بر دوش دارند، تفاوتهاي بسياري با يکديگر دارند. در مدينه فاضله نيز، چنين است. اگر در بدن، ما انتظارات خاصي از قلب و مغز به واسطه قواي طبيعي آنها داريم و انتظارات ديگري از دست و پا، در مدينه فاضله نيز، با چنين ترکيب نامتقارني مواجه هستيم. در مدينه فاضله، قلبي هست که در واقع همان رئيس مدينه محسوب مي گردد و اعضاي ديگري که بر حسب قواي طبيعي خود در مراتب نازلتر اجتماعي واقع شده اند و هر مرتبه فرمانبردار مرتبه بالاتر و فرمانده نسبت به مرتبه نازلتر است.

تا اين که به مرتبه اي مي رسيم که، تنها، فرمانبردار هستند و هيچ فرمانبري ندارند. (از اين سخنان به روشني رايحه تفاوت و گوهري انسانها استشمام مي گردد. همان امري که يکي از تفاوتهاي عمده در تفکر قديم و جديد نسبت به انسان است.) فارابي در پي گيري نظريه خود، خصائص ‍ بسيار سختي براي رييس مدينه ارائه مي دهد که اگر از خصوصيات فيزيکي و اخلاقي آن بگذريم، مهم ترين خصلت رئيس مدينه اين است که او بايد به درجه اتصال با عقل فعال ارتقا يافته باشد [3] ، تا از آن طريق، يعني از طريق دريافت وحي و الهام، بتواند حقايق امور و مصالح اجتماع را آن گونه که توده مردم، خود، تشخيص نمي دهند، او از افقي بالاتر دريافت داشته و تشخيص دهد و اين شخص، کسي نمي تواند باشد جز يک فيلسوف تمام عيار و به تمام معني. (وجهه مابعدالطبيعي افکار او نيز در اين جا کاملا آشکار است.)

سعادت نيز از ديدگاه فارابي، همان تعريف افلاطوني را بر مي تابد. سعادت، عبارت است از خير مطلق و هرچه که در راه رسيدن به آن سودمند افتد، آن نيز خير است. [4] .

راه رسيدن به خير مطلق،زدودن کليه بديهاي ارادي و غير ارادي از بين ملتها و مدينه هاست و کار سياستمدار در مدينه، يعني پادشاه مدينه پادشاه مدينه فاضله اين است که نظام ترسيم شده آن را چنان استوار و هماهنگ سازد که کليه پاره هاي مختلف آن، در طبقات و سطوح و منزلتهاي مختلف،در سازگاري با يکديگر به زدودن بديها و جايگزيني خوبيها کمک و معاونت کنند. در اين ميان، رئيس مدينه، علاوه بر نقش ‍ «انسجام بخش» و «هماهنگ کننده» نقش مهم ديگري نيز بر عهده دارد و آن، اتصال با عالم علوي است، تا به يک تعبير، از الهامات و امدادهاي غيبي نيز در راه تحصيل اهداف مدينه فاضله، بهره و توشه گيرد. از طرفي، چون نظام مدينه فاضله فارابي يک نظام سلسله مراتبي و سلسله رياستي است، او تأکيد مي ورزد:

«هدف، از بين بردن هر نوع شر و تحصيل هر نوع خير است و در اين راستا، هر يک از مردم مدينه فاضله، بايد مبادي موجودات نخستين و مراتب آنها و سعادت و رياست نخستين مدينه فاضله و مراتب آن رياستها را بدانند و در مرتبه بعد، افعال و اعمالي که معين و محدود است و به وسيله آنها سعادت و خوشبختي به دست مي آيد، بشناسند و تنها به دانستن آنها هم اکتفا نکنند و بلکه آنچه مربوط به عمل است، مردم مدينه بايد کلا و جزوا، همه را مورد عمل قرار دهند.» [5] .

دستورالعملهاي وي نيز، همانطور که مشاهده مي کنيم، معجوني از راهنماييهاي فلسفي به همراه يک آيين نامه سياسي - اجتماعي سخت است.

پس از توصيف مدينه فاضله، فارابي به شرح مدينه هاي ديگري، در برابر جامعه ايده آل خويش مي پردازد که همگي آنها از نظر او مطرود و مورد انتقادند. اشاره اي مختصر به آن موارد، بويژه ديدگاه منفي فارابي نسبت به آنها، ما را با روح تفکر وي آشناتر مي سازد.

به اعتقاد وي، در برابر مدينه فاضله، سه نوع مدينه ديگر وجود دارد: مدينه جاهله، مدينه فاسقه و مدينه ضاله. مدينه جاهليه خود مشتمل بر اقسامي است: مدينه ضرورية، نذاله، خسيسه، کرامية، تغلبيه و حرية.

مردمان در مدينه نذاله، با يکديگر در جمع آوري مال و به دست آوردن رفاه زندگي و زياد کردن ثروت و نگهداري ضروريات و نقدينه تعاون کرده اند. [6] .

در مدينه خست، مردمان در جهت رسيدن به بهره وري از لذات حسي و يا خيالي به يکديگر ياري و کمک مي کنند. [7] در مدينه ضروريه، مردم در به دست آوردن آنچه جزء ضروريات زندگي است که قوام بدن انسان وابسته به آن است، به يکديگر ياري مي نمايند. [8] .

در مدينه کرامت، مردم در رسيدن به کرامت و احترام و شأن و شوکت، هم قولي و معاونت دارند، براي اين که هم ملتها و مردم مدينه هاي ديگر به آنان احترام کنند و شأن و شوکت آنها را بستايند و هم در بين خود مورد اکرام و احترام باشد. [9] .

و در مدينه تغلبيه، مردم در راه تحقق بخشيدن به چيرگي و غلبه، به يکديگر دست ياري مي دهند. و مدينه جماعيه مدينه اي است که مردم آن، همه رها و آزاد باشند و هر آنچه بخواهند انجام دهند و همه مردم آن، در همه اعمال خود از تساوي کامل برخوردار باشند و قوانين و سنتهاي آنان هم بر اين اساس است که هيچ انساني بر انسان ديگر برتري ندارد، در هيچ جهت و مردم آن آزادانه هر عملي را مرتکب مي شوند و هيچ فردي از افراد بر هيچ فرد ديگر تسلط ندارد. [10] .

کليه مدينه هاي ياد شده، در جدول ارزيابي فارابي نمره منفي مي گيرند. وي معتقد است که در تمامي اين جوامع، خير مطلق، که سعادت حقيقي است، از محيط اغراض و اهداف مدينه هاي ياد شده دور داشته شده و اهداف ديگري زيربنا و محور فعاليتهاي جوامع مذکور گرديده است.

در هر حال، اين مختصر، نمايي بود از ديدگاه فارابي نسبت به مدينه فاضله، که البته مي توان با ذکر نکات فراوانتر، به شرح آن پرداخت، ليکن همين مقدار در تبيين نحوه نگرش او به اين قضيه ما را بسنده است. همانطور که مي بينيم رويکرد فارابي نيز به آرمان شهر انساني، يک نوع رويکرد سياسي، فلسفي و اخلاقي است و قرائت او تا حدود زيادي تلاوت و تکرار همان انديشه هاي افلاطوني است، البته با تفاوتهايي که از يک حکيم مسلمان انتظار مي رود. اينکه انسانها تفاوت گوهري با يکديگر دارند و در شأن و مقام و مرتبه به يکسان در کنار هم نمي نشينند، اين که آنان در مرتبه انسانيت، موجوداتي خطاکارند و براي رسيدن به حقيقت، بايد به گونه اي با ماوراي اين عالم ارتباط برقرار کنند. اينکه سعادت، چهره اي آسماني دارد و براي نيل به آن، بايد با آسمان (عقل فعال) اتصال و ارتباط برقرار ساخت. اين که انسان با همين وضعيت، با همين خواهشها و آرزوها، با همين نواقص وجودي مورد باور نيست و اين که او در رسيدن به سعادت و براي زيست در يک آرمان شهر موعود، بايد تکاليف سخت فلسفي، سياسي را بپذيرد. همه اينها باورهايي است که اساس تفکر بزرگاني چون فارابي و پيش از او را سامان مي دهد، ليکن همين افکار در تفکر عصر جديد، سخت مورد تأمل و ترديد واقع مي گردد و بازيگران تمدن جديد، کليه باورها و نقشهاي ياد شده را تغيير مي دهند، تا طرحي نو در کارگاه وجود انسان در اندازند. طرحي نوين که حامل شيوه جديدي از زندگي و انديشه است. با هم به مروري مختصر بر آن طرح نو مي پردازيم.


پاورقي

[1] «آراء اهل المدينة الفاضلة»، فارابي: 79.

[2] «سير فلسفه در جهان اسلام»، ماجد فخري، ترجمه جمعي از مترجمان: 124.

[3] «آراء اهل المدينة الفاضلة»: 82.

[4] «سياست مدينة»، فارابي، ترجمه سجادي: 184.

[5] «همان مدرک»: 197.

[6] «همان مدرک»: 202.

[7] «همان مدرک»: 201.

[8] «همان مدرک»: 205.

[9] «همان مدرک»: 213.

[10] «همان مدرک»: 213.