مقدمه
در اين نوشتار اصل بر اين بوده که در مقايسه ميان اديان گوناگون، با رعايت بي طرفي، به تحليل علمي پرداخته شود از اين رو اسامي مقدّسين و نام آورانِ همه ي مذاهب ـ بجز در نقل قول ها ـ بدون ادات احترام چون: حضرت، اشو، عليه السّلام و غيره، ذکر شده است.
در تمام دين هاي الهي و نيز بسياري از مکتب هاي بشري، اين اتّفاق نظر وجود دارد که ستم و شرّ و بدبختي، ديري نخواهد پاييد و بالاخره عرصه ي گيتي شاهد خيزش «کسي» خواهد بود که غلبه ي نهايي عدل، نيکي و آسايش را به ارمغان خواهد آورد. اين «کس» را در زرتشتي گري «سوشيانت» [1] نام نهاده اند در يهوديّت «مسيحا»يش خوانده اند، در اسلام و تشيّع، «مهدي»اش مي نامند و حتّي در مکتبي الحادي چون مارکسيسم، اين «کس» را مي توان در هيأتِ «پرولتاريا»ي مسلّط بر جامعه هاي آينده مشاهده کرد. اقوام بدوي در گوشه و کنار گيتي نيز در اين باورمندي همراه اديان و مکاتب هستند که از جمله ي آنان مي توان از باور «اينکاها» به «ويراکوچا» [2] (ايزدي که پس از آفرينش گيتي، روزي بازخواهد گشت و شادي و بهره مندي را به ارمغان خواهد آورد) يا باورِ ساکنان جزاير ملانئيد به بازگشت دوباره ي يک پادشاه (که فقر و رنج را از ميان خواهد برداشت) اشاره کرد. از اين ها
گذشته تر، در ميان باورهاي بومي و محلّي نيز اشکال متنوّعي از باور به موعود را مي توان يافت. مثلاً در بسياري نقاط ايران با وجود پيشينه ي کهنِ اعتقاد به دو موعود ديني ـ يعني سوشيانت و مهدي ـ بوده و هستند مردماني که بازگشت پيروزمندانه ي شاه قهرماني را اميد ميورزند مانند کهن سالانِ دهستاني در نزديکي اراک که معتقدند خسرو انوشيروان در پس کوهِ نزديک شان، از ديده ها پنهان شده و عاقبت روزي ظهور خواهد کرد و....
اين گونه که هست، مي توان ديد که اعتقاد به آن «کس» يا همان «موعود» که آدمي را نجات خواهد داد و آينده اي بهتر را رقم خواهد زد، ريشه اي ژرف در انديشه هاي گوناگونِ مردمان سراسر گيتي دارد و به هيچ روي مختصّ مکتب يا ديني خاصّ نيست.
امّا اين همه که گذشت، پرسشي ناگزير را فراروي انديشه مند مي نهد: آيا چند و چونِ باور به موعود در تمام دين ها و مکتب ها و اسطوره هاي کهن، هم تراز و يک سان است؟ يا به سخن ديگر، آيا نوع نگاه به موعود در ادياني چون زرتشتي گري و يهوديّت و اسلام، به تمامي هماني است که در سرخ پوستان آمريکايي وجود دارد؟ و آيا ما مجاز هستيم که آن همه را بي هيچ گونه تمايزي، صرفاً «موعود» بناميم؟ يا هم چنان که گه گاه پيش مي آيد، آيا مي توانيم بگوييم که همه ي مردمان جهان به امام زمان معتقدند؟(!).
نگارنده بر اين باور است که ميان باورمنديِ اديان الهي [3] با اعتقادات اقوام بدوي به مفهوم موعود، تفاوت هاي بسيار ژرفي وجود دارد و به هيچ روي نمي توان اين دو اعتقاد را در يک عرض قرار داد يا هم تراز شمرد.
تفاوت کار آن جاست که در نگاه اديان الهي، مفهوم موعود پيوندي مستحکم با اصل معاد به عنوان روي دادي محتوم در آينده دارد، در حالي که در باورهاي بدوي،
موعود کارکردي در امتداد اسطوره هاي بازگشت داشته و کسي است که يک بار ديگر بشر را به عصر زرّيني [4] که در ابتداي خلقت مي بوده، رهنمون خواهد شد.
براي فهمِ چگونگيِ پديداري انديشه ي موعود در ذهن بشر باستاني و درک تفاوت ماهوي آن با نگرش ديني، بايد زندگاني بشر را نگاهي دوباره افکند زندگاني اي که بي گمان آسان و بي دغدغه نيست: سيل و زلزله، پيري و بيماري، گرسنگي و تشنگي، جاه طلبي و زياده خواهي و بالاخره نيازهاي بغرنج عاطفي، همه و همه در کنار دل مشغولي هاي فلسفي و ديني، سبب شده اند تا در يک کلام، حيات خاکي به عرصه ي پيکار مانند شود پيکاري براي بقا و دستيابي به آسايش توأمانِ جسمي و رواني. بدينسان، آدمي در ميانه ي کشمکشي دامنه دار براي تداوم حيات و کسب رضامندي از چند و چونِ آن قرار داشته است: او از يک طرف، دغدغه ي گرسنگي شکم و بيماري تن خود داشته و از طرف ديگر، ذهن جوينده و پرسش گرش، به سوداي فهم حقايق و وقايع گرفتار آمده است.
ناگفته پيداست که اين همه در جاي خود، بر انديشهورزي نوع بشر بي تأثير نبوده است و نمي توانسته باشد. امّا انسان باستاني در عين همه ي اين دشواري ها و مصايب، شاهد دَوَران و چرخشِ طبيعت در هيأت روز و شب، يا بهار و خزان، يا زوال و نوزاييِ ماه نيز بود و از اين روي دادهاي شگرفِ طبيعي نتيجه مي گرفت که رنج ها هم چون تاريکي وحشت افزاي شب يا سرماي کشنده ي زمستان دوامي ندارند و عاقبت به روشنايي و شادکامي و گرمي مي رسند. او با ذهن شديداً فلسفه گراي خود چرخه ي دايمي طبيعت را تجلّي قانوني کيهاني مي ديد که بر تمام شؤون زندگي حاکم است، قانوني که به زشت کاري و شقاوت پايان مي دهد و نيکورزي را ارج مي نهد. او از مشاهدات خود به اين نتيجه مي رسيد که روزگاراني پيش، در عصري زرّين و سرشار از نيکي به سر مي برده است. دوراني سراسر خوشي و آسايش هم چون بهار.... و بي گمان بود که عاقبت در گذر از چرخه ي بزرگ زمان، به همان دوران طلايي واصل خواهد شد. مفهوم موعود در اقوام کهن و بدوي، در اين چارچوب معنا مي يابد: او کسي است که يک قوم يا حتي جهان را دوباره به همان عصر زرّين رهنمون خواهد گشت. حتي مي توان به جرأت گفت که مفهوم اتوپيا يا آرمان شهر [5] نيز بيان فلسفي و معقولانه تر همين امر است: آن جا که تمام ويژگي هاي عهد زرّين را در هيأت شهري آرماني و به دور از رنج و گرسنگي و ناداني تصوير مي کند.
نوع ادراک از مفهوم موعود در اديان الهي، بر مبنايي کاملاً متفاوت استوار است: در تفکّر ديني، موعود جزيي از طرح معاد در فرجام گيتي و به عبارتي مقدّمه ي آن است. او کسي است که جهان را پر از عدل و داد مي کند (= مهدي)، با استقرار ملکوت خدايي بر زمين مقدّمات روي داد سترگ معاد را فراهم مي سازد (= مسيحا) يا خود با اجراي مراسم آييني، در دادنِ کيفر و پاداش نيز نقش آفريني مي کند (= سوشيانت).
اين گونه، معلوم است که معتقدين به موعودهاي دين مدار بر مبناي نگرشي خطّي به زمان و تاريخ، رو به جانب معادي که در آينده رخ خواهد داد، دارند در حالي که باورمندان به موعودهاي اسطوره اي، با دريافتي منطبق بر گردش دوري زمان، بازيابي عصر زرّين را در چشم دارند.
پس، مي توان به روشني تفکيکي ميان دو گرايش عمده در باور به موعود قايل شد: يکي «موعود دين مدار» در پيوند با اصل معاد و ديگري «موعود اسطوره اي» در راستاي اسطوره ي بازگشت به عصر زرّين.
مفهوم و چگونگي باور به موعود در سراسر گيتي به يکسان نيست و اگرچه مي توان باور به آن را در بدوي ترين اقوام هم يافت، امّا آشکار است که تلقّي ديني از معناي آن، ويژگي هاي بسيار متفاوتي دارد و لاجرم نمي توان بر اين پندار هم بود که موعود ديني، شکل تکامل يافته ي موعود اسطوره اي است چرا که موعود اسطوره اي دستاوردِ کارکرد تاريخ ستيزانه ي نوع بشر است که همواره در حسرت دوران طلايي گذشته، و بازگشت به آن بسر مي برده است [6] در حالي که موعود ديني، آموزه اي است مبتني بر استنباط خطّي از سير تاريخ و اين که روزگاري جهان با معادي سترگ به فرجام نهاييِ خود خواهد رسيد. در واقع تفاوت ميان موعود اسطوره اي و ديني، به اندازه ي واژه ي «ايمان» است، ايماني که بشر را از سيطره ي بي چون و چراي جبر تاريخ و دَوَرانِ بي پايان آن مي رهاند و به احيا و نوزايي انسان ارزشي ويژه مي بخشد:
«ايمان ضابطه اي است جديد براي مشارکت انسان در امر آفرينش و حتي مي توان گفت، از زماني که آدمي توانسته است که بر نگرش سنتي ديرين فايق آمده، از دنياي نمونه هاي ازلي و تکررات فراتر رود، ايمان تنها عطيه اي است در اين عرصه به آدمي داده شده است. تنها اين گونه آزادي است (که علاوه بر جنبه نجات بخشي و نتيجتاً ارزش مذهبي يي که دارد) مي تواند از انسان متجدد در برابر وحشت تاريخ دفاع کند.» [7] .
امّا پرسش اساسي اي که اين پاسخ به آن مقصد اصلي نوشتار حاضر است، اين است که آيا مفهوم موعود در تمام اديان به يک سان و همانندِ هم است؟ يا به عبارتي آيا مي توان گفت که سوشيانت و مسيحا و مهدي و... بيان هاي به ظاهر متفاوتي از يک حقيقت يا يک باورِ واحد هستند؟
پاسخ به اين پرسش بحثي مفصّل را مي طلبد چه، بسياري بر اين راه رفته اند که مي توان باور به موعود در اديان گوناگون را دستاوردِ تکامل يک انديشه ي واحد دانست که نخست در زرتشتي گري پديدار شد و سپس به ساير اديان رسوخ يافت. [8] به اعتقاد اينان، يهوديّت عميقاً از کيش ايراني و باورمندي آن به موعود، تأثير پذيرفت و سپس اين موضوع از آن دين به مسيحيّت و اسلام راه يافت تا عاقبت در تشيّع و در هيأت مهدي به اوج اعتلاي خود رسيد.
«صادق هدايت» از جمله ي پيروان اين نظريّه بود. او در مقدمه ي ترجمه ي خود از کتاب «زَنْدِ وُهوُمَنْ يَسْنْ» [9] اصولاً اعتقاد اسلامي به وجود قائم را به تمامي مُلهم از انديشه هاي ايراني و زرتشتي شمرده و حتّي از قول «ادگار بلوشه» نقل کرده که «اعتقاد به ظهور قائم حاصل عکس العمل روح ايراني عليه روح سامي» است. [10] او در اثر مذکور، تلاش زيادي کرده تا با نشان دادنِ همانندي هايي ميانِ پيش گويي هاي راجع به هنگامه ي مهدي و سوشيانت خواننده را به اين نتيجه برساند، که باور به آن هر دو، دستاورد «افسانه پرستي به عنوان يکي از احتياجات اصلي آدمي» است. [11] .
هم چنين برخي کوشيده اند که اين نظريّه را وجهه اي تاريخي هم ببخشند: «پس از آن که عربها در ايران نفوذي يافتند محافل و مجالس، از براي عربهاي تازه وارد خواندند، اندک اندک در مغز آنان موضوع موعود جاي گرفت، بطوري که ديگر بيرون کردن آن را نتوانستند و بعدها جزو عقايد ديني آنها شد و در مذهب شيعه راه کمال پيمود و با عقايد کهن، وفق داده شد.» [12] .
قرار دادن موعود شيعي در کنار تمام موعودهاي مطرح شده در اديان و اقوام مختلف، خطاست و با فراست و دقّت مي توان دريافت که مفهوم و باور به مهدي، از هر نظر تمايز و تشخّصي انکارناپذير دارد. اين تشخّص، بويژه در مقايسه ي ميانِ موعود زرتشتي و موعود شيعي نمايان مي شود، زيرا هرچه ريشه هاي باور به مهدي، از آموزه هاي ديني پيامبر عرب نشأت گرفته، مباني اعتقاد به سوشيانت به ماقبل از زرتشت و به اسطوره هاي کهن آريايي باز مي گردد.
براي روشن شدنِ دلايل اين اعتقاد، ضروري است تا ابتدا به وارسيِ دقيق چگونگي و مباني باور به موعود در هر سه دين زرتشتي گري، يهوديّت و اسلام (يا در حقيقت تشيّع) بپردازيم. هم چنين لازم به تذکّر مي دانم که به دليل رواج همان استنباطي که باورمندي به موعود در اديان سامي را دستاورد وام گيري از زرتشتي گري مي داند، ناگزير بحث مربوط به آن، با گستردگي بيشتري آورده شده است.
پاورقي
[1] .tnâyيoS.
[2] .ahcokariV.
[3] مقصود از اديان الهي دراين نوشتار، آن دسته از دين هايي است که دستاورد آموزه هاي پيامبران بوده اند پيامبراني که خود مدّعي بهره مندي از وحي الهي بوده اند.
[4] عصر زرّين اصطلاحي است که «هزيود» شاعر يوناني باب کرد. او دوران جهان را به پنج عصر تقسيم مي کرد: عصر زرّين، عصر سيمين، عصر مفرغ، عصر قهرماني و عصر آهن. در عصر زرّين کرونوس و خدايان ارشد بر جهان حکم مي راندند و طي آن بشر در پاکي و خوشي مي زيست و از رنج ها مصون بود.
[5] اتوپيا Utopia واژه اي يوناني از ريشه ي Topos است که پيشوند OU مفهومي منفي از آن ساخته است. اتوپيا را مي توان هيچستان يالامکان يا ناکجاآباد ترجمه کرد. اوّلين کسي که اين انديشه ي آرماني را بر برهان عقلي استوار کرد، افلاطون حکيم بود که در کتاب جمهوريت براي جستجوي عدالت راستين، جامعه اي آرماني را طرح افکند. در اوج درخشش فرهنگ اسلامي، ابونصر فارابي درکتاب انديشه هاي اهل مدينه فاضله، جامعه اي ايده آل را در قالب باورهاي اسلامي به عنوان مدينه ي فاضله ترسيم کرد.
[6] به خواننده ي ارجمند توصيه مي کنم براي درک بهتر اين موضوع به کتاب ارزشمند «ميرچا الياده» موسوم به «اسطوره بازگشت جاودانه»، مراجعه کند.
[7] ميرچا الياده، اسطوره بازگشت جاودانه، (ترجمه ي بهمن سرکاراتي)، نشر قطره، 1378 ش، ص ص 164 و 165.
[8] زينر، آرسي، طلوع و غروب زرتشتي گري، (ترجمه ي تيمور قادري)، فکرروز، 1375 ش، ص 76.
[9] اين کتاب در اصل براساس «بهمن يشت»، تأليف شده و مشتمل بر پيش گويي هايي از دوره ي آخرالزّمان است. به اعتقاد برخي محققان، زمان نگارش نسخه ي اصلي آن را بايد در دوران پيش از اشکانيان جستجو کرد دراين باره ر. ک: تاريخ ايران کمبريج، (گردآوري: احسان ريشاطر)، [ترجمه ي انوشه]، اميرکبير، تهران، ج 3، ص 27.
[10] هدايت، صادق، زند وهومن يسن و کارنامه اردشير پايکان، چاپخانه محمدحسن علمي، 1357 ش، ص ص 17 ـ 27.
[11] همان، ص 17.
[12] مصطفوي، علي اصغر، سوشيانت يا سيرانديشه ايرانيان درباره موعود آخرالزمان، ص ص 19 ـ 20.