بازگشت

الله


«الله» اسم است از براي ذات مستجمع جميع صفات کماليه بدون لحاظ و تعيين صفتي از صفات و ابن خالويه در «اعراب ثلثين سوره» مي گويد: «اسم لا ينبغي الا لله جلّ ثناؤه: اسمي است که سزوار نيست مگر براي «الله» جل ثناؤه» و در قول خداي تعالي (هل تعلم له سمياً) [1] گفته شده است. يعني آيا در مشرق و مغرب خشکي و دريا و کوه وهموار و هر مکان و هر جائي احدي را که اسم او الله باشد غير از او مي شناسي؟ يعني نخواهي شناخت.

پيرامون اين اسم که به تصريح بعضي «اسم اعظم» است و در اينکه مشتق است يا مشتق نيست و در مطالب ديگر علماي بزرگ ادب و لغت و فلسفه و عرفان بيانات و تحقيقات مهمي در کتابهاي شرح اسماء الحسني و کتابهاي لغت و تفسير و شرح ادعيه، فرموده اند، که آوردن آن مباحث در اين رساله خارج از ظرفيّت آن است و اهل تحقيق و بررسيهاي عميق را همان کتابها کافي و وافي است. فقط در اينجا اجمالاً مي گوئيم: «الله» که از آن تعبير به اسم جلاله مي شود دلالت دارد بر ذات جامع جميع صفات کمال مثل علم و قدرت و تفرّد و وحدت که بنا بر اين يک مسمّي بيشتر نخواهد داشت و در اين دلالت تفاوت نمي کند که اين لفظ مقدّس مشتق باشد يا غير مشتق و دلالتش بر ذات احديت به وضع تعيّني باشد يا تعييني و در هر صورت اين لفظ دلالت بر آن ذات دارد و در لسان عربي بين اسماء حسني اسمي که به دلالت مطابقي اين دلالت را داشته باشد در نظر نيست مگر، در مثل «هو» اين ادعا بشود راغب مي گويد: اصل «الله» «اله» است که همزه اش حذف شده و بر آن الف و لام تعريف وارد شده است و سپس مثل ابن خالويه به آيه شريفه «هل تعلم له سمياً» استشهاد نموده است و بنا بر آنکه مشتق باشد. چنانکه از بعضي روايات نيز استفاده مي شود در اينکه اصل «الله» «اله» بوده است اختلافي نيست. هر چند در اينکه همزه آن حذف شده و به جاي آن الف و لام آورده شده است يا اينکه الف و لام بر أن داخل شده و الف اصلي آن حذف شده است. و به عبارت ديگر، الف و لام تعويض است و قياسي است يا تعويض نيست و به غير قياس است، اختلاف است. چنانکه در سر قرائت آن به قطع همزه و نکات ديگر، بحثهاي ادبي لطيفي بين علماي نحو و ادب مطرح شده است که علاقمندان مي توانند آنها را در کتابهاي نحو و ادب مطالعه فرمايند.

و در اصل اشتقاق «اله» نيز چند وجه فرموده اند:

وجه اوّل اينکه اصل آن از «اَلَه» (به فتح فاء و عين) است که اسم جنسي است بر هر معبودي که به حق يا باطل عبادت شود. اعم از اينکه پرستنده معبود باطل فقط آن را معبود بداند و به ربوبيّت «الله» معتقد باشد، مثل بسياري از مشرکين يا اينکه به ربوبيت آن و اتصافش به صفات کماليّه رباني قائل باشد.

پس به عکس آنچه که فرقه گمراه وهابيه و ابن تيميه و پيروانش گمان کرده اند که کلمه توحيد فقط دلالت بر توحيد الوهيّت و نفي شرک در معبوديّت دارد و نفي شرک در ربوبيّت و اثبات توحيد در ربوبيّت از آن استفاده نمي شود. اين کلمه طيبه بر نفي مطلق شرک براي حضرت احديت دلالت دارد زيرا شرک در الوهيّت و معبوديّت همچنانکه گاه به اعتقاد باطلي مثل عقيده به اينکه شيء وجود تنزيلي خدا در عبادت او است، حاصل مي شود، گاه هم به عقايد باطل ديگر مثلاً چيزي يا شخصي را در مثل امر خلق و رزق و اماته و احياء شريک خدا دانستن واقع مي شود. پس وقتي گوينده اين کلمه طيبه نفي هر معبود را نمود، چنانکه نفي معبودي را که مشرک در عبادت به واسطه اعتقاد فاسدي آن را مي پرستد، مي نمايد معبودي را هم که مشرک در ربوبيّت به واسطه اعتقادي از رقم دوّم مي پرستد، نيز نفي مي نمايد و نفي اين دو معبود، نفي اصل و منشأ عقيده به معبوديّت آنها است و چون اَنحاء شرک در عبادت و پرستش ظهور پيدا مي کند از اين جهت نفي آن شده و با نفي لازم نفي ملزوم (يعني عقايد فاسدي که منشأ عبادت غير خدا مي گردد) نيز مي شود.

بنا بر اين چنان نيست که کلمه توحيد فقط شرک در الوهيّت را به معنائي که وهابيها مي گويند و مجامع با توحيد ربوبيّت مي شمارند نفي نمايد و به نفي شرک در ربوبيّت ارتباط نداشته باشد. بلکه وقتي نفي معبود غير او را کرديم، نفي هر گونه شريکي را هم براي او نموده ايم و اين در صورتي است که «الله» از «اله» (به فتح فا و عين) مثل «عبد» لفظاً و معناً باشد و الاّ بر حسب اشتقاقات ديگر، اين توهم وهابيها که مي خواهند آن را مبدأ يک سلسله دعواهاي باطل ديگر خود قرار دهند به صراحت بطلانش معلوم است.

وجه دوّم اين است که «الله» مشتق از «اَلِه»بر وزن علم (به فتح فاء و کسر عين) به معناي «تحير» است. چون عقول در درک حقيقت ذات و صفات او متحير و ناتوانند چنانکه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(يعلم مابين أيديهم وما خلفهم ولا يحيطون به علماً). [2] .

و از اميرالمؤمنين (ع) روايت است که فرمود:

«کلّ دون صفاته تحبير الصفات وضلّ هناک تصاريف اللغات»

و نيز از آن حضرت روايت است که: «کلّت الالسن عن غاية صفته والعقول عن کنه معرفته».



نه ادراک بر کنه ذاتش رسد

نه فکرت به غور صفاتش رسد



نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم

نه بر ذيل وصفش رسد دست فهم



و در ديوان منسوب به حضرت مولي (ع) است:

«کيفية المرء ليس المرء يدرکها فکيف کيفية الجبار في القدم

هو الذي أنشأ الاشياء مبتدعاً فکيف يدرکه مستحدث النسم»



گفتم همه ملک حسن سرمايه تو است

خورشيد فلک چو ذره در سايه تو است



گفتا غلطي زمانشان نتوان يافت

از ما تو هر آنچه ديده اي پايه تو است



و بنا بر اين وجه، دلالت کلمه توحيد بر نفي شرک در ربوبيّت، ظاهر و بي نياز از بيان است.

وجه سوّم اينکه مشتق از «وله» است و بنا بر اين، اصل «اله» هم «وله» است که واو آن به همزه بدل شده است. و خداوند متعال را به اين جهت «له» گويند که هر مخلوقي يا به تسخير و يا به اختيار، مايل به او است چنانکه مي فرمايد:

(کل قد علم صلاته وتسبيحه). [3] .

و نيز مي فرمايد:

(وان من شيء الاّ يسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبيحهم) [4] «موجودي نيست جز آنکه ذکرش تسبيح و ستايش حضرت او است و ليکن شما تسبيح آنها را نمي فهميد».

و نيز مي فرمايد:

(انا لله وانا اليه راجعون) [5] «ما به فرمان خدا آمده و به سوي او رجوع خواهيم کرد».

و در آيه ديگر فرمود:

(وله أسلم من في السموات والارض طوعاً و کرهاً واليه يرجعون) [6] «هر چه در زمين و آسمان است خواه نا خواه مطيع فرمان خدا است و به سوي او رجوع خواهند کرد».

و از اين جهت است که بعضي گفته اند: «الله محبوب الاشياء کلها».

و اين منافات ندارد که بعضي از افراد انسان به سبب بعض قواصر از او منصرف مي شوند و سير اختياري خود را که بايد به سوي او باشد، به قهقري مبدل کرده و از او دوري مي جويند، مع ذلک در سير کلي، همه به سوي او مي روند و بازگشت همه به سوي او است (فسبحان الذي بيده ملکوت کل شيء واليه ترجعون) [7] «پس منزه و پاک است خدائي که ملک و ملکوت هر موجودي به دست قدرت او است و همه شما به سوي او رجوع خواهيد کرد».

و در لسان العرب است که: «معني ولاه ان الخلق يولهون في حوائجهم أي يضرعون اليه فيما يصيبهم ويفزعون اليه في کل ماينوبهم».

وجه چهارم اين است که از «اَلَه يَلُوهُ لِياهاً» به معناي «احتجب» مشتق باشد. چون حقيقت ذات او پنهان و محتجب از عقول و ابصار بوده و ديده نمي شود. و در قرآن مجيد نيز به اين معنا اشاره شده است:

(لا تدرکه الابصار وهو يدرک الابصار وهو اللطيف الخبير) [8] «او را هيچ چشمي درک ننمايد، و حال آنکه او بينندگان را مشاهده مي کند و لطيف و نامرئي و به همه چيز آگاه است».

و اسم «الباطن» نيز بر آن دلالت دارد و در حديث است: «ان الله احتجب عن العقول کما احتجب عن الابصار وان الملا الاعلي يطلبونه کما تطلبونه أنتم: خداوند متعال از عقل ها محجوب و پنهان است چنانکه از بصرها و چشمها محجوب و پنهان است وبه درستي که ملا اعلي و فرشتگان بالا او را طلب مي کنند همچنان که شما طلب مي نمائيد.

بنا بر اين، اين وجه و وجه سوم نيز دلالت کلمه توحيد بر نفي شرک در ربوبيّت ظاهر است.

وجه پنجم اين است که از «اله الي فلان» مشتق است يعني به او سکون و آرام گرفت به اين جهت که عقول به او آرامش مي يابد و جهان بيني اهل توحيد به شناخت او باور بخش و موجب اعتماد مي گردد و دلها به ياد او اطمينان پيدا مي کند چنانکه مي فرمايد:

(ألا بذکر الله تطمئن القلوب) [9] «آگاه باش که تنها با ياد خدا دلها آرام مي گردد».

و در دعاي عرفه است:

«ماذا فقد من وجدک وماذا وجد من فقدک: چه چيزي را گم کرد کسي که تو را پيدا کرد و چه چيزي را پيدا کرد کسي که تو را گم کرد؟».

وجه ششم اينکه «اِله» مشتق از «اَلِه» (به فتح فاء و کسر عين) است که به معناي پناه جستن و پناه گرفتن باشد. و به خدا از اين جهت «اِله» گويند که پناه حقيقي و مفزع همه است. بنا بر اين، اين وجه و وجه پنجم نيز کلمه توحيد مطلق شريک را نفي مي نمايد. اين بود عمده وجوه يا تمامي وجوهي که در مبدأ اشتقاق «اِله» فرموده اند.

و اما «اللهم» در چگونگي ترکيب آن فرموده اند: معناي آن «ياالله» است و کلمه «يا» به جهت تعظيم اسم جلاله از آن حذف شده و عوض آن ميم مشدّد در آخر آن آورده شده است و اين از خصايص اين اسم است چنانکه تاء قَسَم به آن اختصاص دارد.

و فرّاء گفته است که: اصل «اللهم» «يا الله امنا بالخير» است. يعني: اي خدا قصد کن ما را به خير. ولي قول اول ارجح و اقوي است.


پاورقي

[1] سوره مريم، آيه65.

[2] خدا با علم ازلي بر همه آينده و گذشته خلق آگاه هست و خلق را هيچ به او احاطه و آگاهي نيست. (سوره طه، آيه110).

[3] سوره نور، آيه41.

[4] سوره اسراء، آيه44.

[5] سوره بقره، آيه156.

[6] سوره آل عمران، آيه83.

[7] سوره يس، آيه83.

[8] سوره انعام، آيه103.

[9] سوره رعد، آيه28.