بازگشت

ضلال و ضلالت


عدول از راه راست و منحرف شدن از آن، خواه کم باشد يا زياد و خواه عمدي باشد يا قهري، «ضلالت» است و ضد آن «هدايت» مي باشد و هر يک از ضلالت و هدايت بر دو قسم است:

اول ضلال و هدايت در علوم و معارف اعتقادي، مثل معرفت خدا و وحدانيّت و ساير صفات جلال و جمال او ـ جلّت عظمته ـ و معرفت نبوت و امامت و معاد و غيره که انکار آنها و عدول از حق در آنها ضلالت است. چنانکه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(ومن يکفر بالله وملائکته وکتبه ورسله واليوم الاخر فقد ضلّ ضلالاً بعيداً) [1] «هر که به خدا و فرشتگان و کتابهاي آسماني و رسولان و روز قيامت کافر شود، سخت به گمراهي فرو مانده (و از راه نجات و سعادت) دور افتاده است».

و ايمان و اعتراف به آنها هدايت است، چنانکه مي فرمايد:

(فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام) [2] «هر که را خدا هدايت او را خواهد، قلبش را به نور اسلام روشن و منشرح گرداند».

دوم ضلال و هدايت در علوم عملي و فقه به احکام شرعي است. بديهي است که ضلالت و هدايت در هر دو قسم، مراتب و درجاتي دارد و به حسب موارد است. يعني ممکن است شخصي در موردي حتي نسبت به يک حکم استحبابي يا کراهتي گمراه باشد و در موارد ديگر هدايت يافته باشد.

واضح است که ضلال و ضلالت مطلق بدترين هاويه هاي سقوط بشر است که مصداق کامل (ظلمات بعضها فوق بعض اذا خرج يده لم يکد يراها) [3] «ظلمتها چنان روي هم قرار گيرد که اگر (کسي) دست خود را بيرون آرد هيچ نتواند ديد» است و «هدايت مطلق» بالاترين مرتبه اوج بشر و پرواز روح او و اتصالش به علوم لوح محفوظ است که مصداق أکمل و اشرف آن حضرت خاتم الانبياء (ص) مي باشند و پس از ايشان ساير انبياء و اوصياء و حجتهاي الهي مظهر هدايت مطلق مي باشند. [4] .

و همچنين اصحاب خاص و پرورش يافتگان مکتب آن بزرگواران و علماي رباني طبق درجاتي که دارند از مظاهر هدايتند.

يکي از مباحثي که در ضلالت و هدايت مطرح است، اين مبحث است اختيار بشر در ضلالت و هدايت خودش تا چه حد مؤثر است، آيا اصلاً در اين موضوع داراي اختيار است يا مختار نيست و اگر داراي اختياري است معني آياتي که دلالت دارد بر اضلال ظالمين و بلکه بر اينکه هر کس را خدا بخواهد هدايت مي کند و هر کس را بخواهد گمراه مي نمايد چيست؟

مثال اين آيات: (ويضل الله الظالمين) [5] «خدا ستمگران را گمراه مي گرداند». و (کذلک يضلّ الله من يشاء) [6] «خدا هر کس را بخواهد، اين چنين گمراه مي کند». و (کذلک يضلّ الله من هو مسرف مرتاب) [7] «خدا مردم ستمگري را که در شک و ريبند اين چنين گمراه مي گرداند»؟.

جواب اين است که بشر در انتخاب راه خود در اين دنيا مختار است و اين بشر است که هر عقيده اي که خواست مي پذيرد و راه و روش خود را به اختيار خود بر مي گزيند. چنانکه در آيات متعدد ضلالت خودش و اضلال غير به فعل او نسبت داده شده است مثل: (وأضلّهم السامري) [8] «سامري آنان را گمراه کرد». و مثل (ومن ضلّ فانما يضل عليها) [9] «هر کس بر راه گمراهي رفت زيانش بر خود او است». و مثل (ومن يعص الله ورسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً) [10] «هر کس نافرماني خدا و رسولش را بکند به تحقيق در گمراهي سختي افتاده است». و مثل (هو أعلم بمن ضلّ عن سبيله) [11] «خدا کسي را که از راه او گمراه شده و آنکه هدايت يافته بهتر مي داند». و مثل (وأضلوا کثيراً وضلّوا عن سواء السبيل) [12] «بسياري را گمراه کردند و از راه راست به دور افتادند».

و اما آياتي مثل «يضل الله» و «أضلّه الله» با توجه به آيات بسيار ديگر قرآن دلالت بر اضلال به معني «اجبار بر عدول از حق و انحراف» ندارد و آياتي که بعضي از آنها توهم جبر و سلب اختيار کرده اند، به هيچ وجه دلالتي بر اين معني ندارند و ضلالتي که اختياري نباشد و اضلالي که سلب اختيار نمايد وجود ندارد. چنانکه در اضلال بعضي از افراد بشر بعضي ديگر را و اضلال شيطان نيز مسأله سلب اختيار در بين نيست و غير از دعوت به ضلالت و تزيين آن و اغوائاتي که اگر پيروي شود ضلالت خواهد بود، جبر و خلاف اختياري نيست (فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليکفر) [13] «هر که مي خواهد ايمان بياورد و هر که مي خواهد کافر شود».

و اما اضلالي که به خدا نسبت داده مي شود، عبارت است از خذلان و واگذار شدن بنده به خود و قطع کمکهاي غيبي و الهامات و عناياتي که موجب نجات از مهالک مي شود، مادامي که بنده اهليّت خود را براي قبول اين عنايات و رسيدن مددها حفظ نمايد و در راه مجاهده باشد به مقتضي (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) [14] «آنان که در راه ما کوشش کردند، به راه خويش هدايتشان مي کنيم». هدايتهاي الهي به او مي رسد و به راههاي او راهنمائي مي گردد، ولي وقتي طغيان و سرکشي کرد و مانند آنکه بي نياز از خدا باشد عمل نمود و امر خدا را سبک شمرد، به خود واگذارده مي شود و مصداق (سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون) [15] «چه آنها را بترساني و چه نترساني ايمان نخواهند آورد» مي گردند. در اينجا هم شخص عاصي و گناهکار به اختيار، خود را از صلاحيّت درک فيوض غيبي ساقط نموده و لذا پس از آنکه به خود واگذاشته شد، به اختيار خود در تيه ضلالت گرفتار شده است و واگذار شدن او به حال خود و محروم شدنش از کسب درجات معنوي و قرب درگاه ربوبي نيز نتيجه طبيعي و وضعي اعمال خود او است و عاقبتي است که خود براي خود فراهم مي نمايد چنانکه در قرآن کريم مي فرمايد:

(ثم کان عاقبة الذين أساءوا السوأي أن کذبوا بآيات الله وکانوا بها يستهزئون) [16] «سرانجام کار آنان که به اعمال زشت پرداختند، اين شد که کافر شده و آيات خدا را تکذيب و تمسخر کردند».

ملائکه از او دوري مي جويند و قلب او تاريک مي شود و هر چه گناه و طغيان (بالخصوص اگر از روي سرکشي و بي اعتنائي به امر منعم حقيقي و اصرار بر مخالفت باشد) زياد شود دوري ملائکه از صاحب اين معاصي بيشتر شده و قلبش تاريک تر مي گردد و زمينه مصاحبت شياطين جني و انسي با او فراهم مي شود.

چنانکه هر چه اطاعت و فرمانبري و خود نبيني و خدا بيني در شخص افزايش يابد، ملائکه که جنود الهي و مأمور کمک به بندگان صالح هستند و به او تا حدي نزديک مي شوند که از همه سو او را فرا مي گيرند و راه را بر شياطين مي بندند.

لذا در احاديث است که مؤمن وقتي به نماز مي ايستد، ملائکه به او اقتدا مي کنند. «المؤمن وحده جماعة» بعکس، وقتي هم که بنده اي معصيت کند ملائکه از او دور مي شوند و صلاحيّت نزول برکات غيبي از او سلب يا ضعيف مي گردد.

جواب ديگر اين است که مسأله اين اضلالات هم جزء مسائل قضا و قدر الهي است که آگاهي به تفاصيل آن براي غير آنانکه مؤيد من عند الله باشند، يعني رسول اکرم (ص) و ساير معصومين: فراهم نمي شود و شايد که از فروع «امر بين امرين» باشد ومسأله توفيقات و هدايتهاي خاصه که منتهي به وصول به مطلوب مي شود نيز از همين مسائل است و خدا خود عالم به چگونگي آن است.

آنچه که مسلم است و از آيات قرآن مجيد و حکمت و نزول کل آن و حکمت نبوّات و فرستادن پيغمبران استفاده مي شود اين است که بشر در هدايت و ضلالت مختار است و غير مختار بودن او نافي تمام حکمتهاي مرقوم است و اگر مرحله سلب اختيار جلو مي آيد، به سوء اختيار خود او است و اينکه مقدمات آن را فراهم مي کند.

بنا بر اين با قطع نظر از آيات ديگر و قرائن حالي و مقامي که در استظهار و مراد هر متکلم از کلامش مورد اتکاء است، آيه يا حديثي که دلالت بر نفي اختيار نمايد، بايد با توجه به آيات ديگر و قرائن حال و مقام، ظهور آن را دريافت نمود و نمي توان يک جمله اي را گرفت و بدون توجه بر منطق گوينده و هدف او و مقاصدي که از گفتارش دارد و قرائني که به آن اعتماد مي کند آن را معني نمود و عليهذا مي گوئيم: هدايت و اضلال هر دو از جانب خدا است اما بر حسب حکمت و نظامات و تقديرات اليه بطوري که با حکمتهاي ديگر باري تعالي منافي نباشد جريان خواهد داشت.

پاسخ سوم به اين اشکال اين است که اضلال و ارشاد هر دو در اين عالم طبيعت و تکليف، وجود پيدا مي کنند. به عبارت ديگر ضلالت و هدايت هر دو موجود مي شوند و تمام مردم به دو گروه و دو فرقه تقسيم مي گردند و چون کل عالم مخلوق خدا است، اضلال و ارشادي که در عالم هست و بر اساس جريان اسباب و مسببات فراهم مي شود و بايد هم بشود، لذا به او نسبت داده مي شود يعني قاعده و قانون و سنت الهي است که وقتي اسباب و علت ضلالت يا هدايت فراهم شد معلول آن که ضلالت يا هدايت است نيز فراهم شود. لذا نسبت اضلال و ارشاد به او جايز است هر چند فعل به واسطه او نباشد، و فعل حقيقي غير باشد. چون کل عالم فعل او است و او است که انسان را به نوعي آفريده است که وقتي راه راست و روش نيکوئي را پيش گرفت به آن انس مي يابد و بر هدايتش افزوده مي شود و اگر راه باطل را گرفت و به آن انس پيدا کرد هر چه آن را ادامه داد ضلالتش افزون مي گردد و تاريکي و تيرگي قلب او بيشتر مي شود و اگر غير از اين باشد عالم ناقص است و تکليف و آزمايشي که منظور است انجام نمي گيرد. بندگان نيز به اختيار خود، خود را در معرض اضلال يا هدايت و تأثير آنها قرار مي دهند.

پاسخ چهارم اين است که: اصلاً ضلالت و گمراهي از امور عدمي است و پر واضح است که به اعدام و شرور ايجاد تعلق نمي گيرد، ضلالت و گمراهي عدم توفيقات و فرصت ها و عناياتي است که به جهت تکميل مراتب هدايت و يا اتمام حجّت و قطع عذر شامل حال بندگان مي شود و به سلب اين فيض ها و محروميت از اين رعايتها اضلال مي گوئيم لذا مي فرمايد: (ان الله لا يهدي القوم الفاسقين) [17] «همانا خدا قوم فاسق را هدايت نخواهد کرد». چنانکه مي فرمايد:

(يضل الله الکافرين) [18] «خداوند کافران را گمراه مي گرداند». و (ويضلّ الله الظالمين). [19] .

و اين هدايت، غير از هدايتي است که نسبت به همگان و هر عاقلي به وسيله عقل و انبياء و ساير حجج الهي انجام شده است و در برابر آن اضلال متصور نيست.

و پاسخ پنجم اين است که «اضلال» بر دو نوع است: يک نوع آن اين است که «اضلال» سبب ضلال و گمراهي شود، مثل اينکه براي کسي باطل را زينت بدهند و آن را به صورت حقجلوه دهند تا او را فريب بدهند و اين آن اضلالي است که خدا و اولياء خدا از آن منزه مي باشند. نوع ديگر اين است که «ضلال» سبب اضلال گردد و آن به اين است که کسي گمراه گردد و خدا يا غير خدا بر او به گمراهي حکم کند. و در بسياري از آيات محتمل است که مراد از اضلال همين حکم به ضلال و گمراهي باشد.


پاورقي

[1] سوره نساء، آيه136.

[2] سوره انعام، آيه125.

[3] سوره نور، آيه40.

[4] ابن خالويه در کتاب «اعراب ثلثين» (سوره حمد، ص28، ط مصر) در تفسير «اهدنا الصراط المستقيم» به سند خود از اميرالمؤمنين (ع) روايت کرده که در «لکل قوم هاد» فرمود: «أنا هو» يعني منم آنکه خدا در شأنش فرموده «لکل قوم هاد» يعني براي هر قومي هدايت کننده اي هست. و اين تفسير با صدر آيه که خطاب به پيغمبر (ص) مي فرمايد: «انما أنت منذر» کاملاً متناسب است و تفسيري از اين استوارتر نيست. و مسلم است که مقصود حضرت از اينکه فرمود: من اويم. انحصار به شخص خودشان نيست بلکه مقصود اين است که هادي قوم اين عصر منم و لذا هادي هر قوم و هر عصر، امام آن عصر است که بايد به صفت هدايت و عصمت از ضلالت، متصف باشد و در روايات متعدد در ذيل حديث دارد که فرمود: «بک ياعلي يهتدي المهتدون: يا علي به وسيله تو هدايت شدگان، هدايت مي يابند». و مخفي نماند که روايات در تفسير اين آيه به اميرالمؤمنين و ساير ائمه معصومين: از طرق عامه متواتر است و تنها حاکم حسکاني در «شواهد التنزيل» 19 روايت نقل کرده است و طبري در «تفسير» و سيوطي در «الدرالمنثور» و ابن مردوديه و ابن عساکر و احمد بن حنبل و جمعي ديگر از علماي بزرگ اهل سنت اين حديث را که دلالت دارد بر اينکه منصب هدايت خلق و امامت امت پس از پيغمبر (ص) به آن حضرت اختصاص دارد روايت کرده اند.

[5] سوره ابراهيم، آيه27.

[6] سوره مدثر، آيه31.

[7] سوره مؤمن، آيه34.

[8] سوره طه، آيه85.

[9] سوره يونس، آيه108.

[10] سوره احزاب، آيه36.

[11] سوره نحل، آيه125.

[12] سوره مائده، آيه82.

[13] سوره کهف، آيه29.

[14] سوره عنکبوت، آيه69.

[15] سوره بقره، آيه6.

[16] سوره روم، آيه9.

[17] سوره منافقون، آيه6.

[18] سوره غافر، آيه74.

[19] سوره ابراهيم، آيه27.