از امام زمان در مسجد مقدس جمکران شفا گرفتم
آقاي حسين آقاي شوفر مي گفت در زمان طفوليت مادرم فوت شده بود و پدرم زن ديگري گرفته بود، من ناراحت بودم و از اراک وطن اصلي ام فرار کردم و مشغول رانندگي شدم و کم کم شغل ميکانيکي را ياد گرفتم و در کارخانه اي که مال يهودي ها بود مشغول ميکانيکي شدم، در اين بين مبتلا به کمر درد شديدي گرديدم که فوق العاده مرا ناراحت کرده بود. براي معالجه به اطباء زيادي مراجعه کردم و عکسهاي بسياري از کمر من برداشتند حتي به خارج از کشور رفتم و مرا عمل جراحي کردند. ولي همچنان کمردرد مرا اذيت مي کرد و نتيجه اي از آن همه معالجات حاصلم نشد، يعني اطباء به من گفتند که عصب موضع درد ضعيف شده و علاجي ندارد.
لذا من به مسجد مقدس جمکران رفتم و به حضرت بقيه الله ارواحنا فداه متوسل شدم و چند روز در قهوه خانه جمکران ماندم ولي نتيجه اي نگرفته و به قم برگشتم. شبي در خواب ديدم که به من مي گويند از ماندن در قهوه خانه که انسان نتيجه اي حاصلش نمي شود، بلکه بايد در خود مسجد بيتوته کني تا به مقصد برسي. من مجددا به مسجد جمکران برگشتم و قصد داشتم در ايام البيض ماه رجب عمل ام داود را بجا بياورم. شبي در مسجد تنها بودم، هيچکس در آنجا نبود، اعمال مسجد را انجام داده بودم، ناگهان ديدم سيد جليل القدري که تمام لباسهايش سبز بود و نور غير زننده اي آن سبزي را احاطه کرده بود در کنار من در ميان مسجد نشسته، من هم در آن موقع در نهايت ناراحتي بودم، کمرم در آن لحظه به شدت درد مي کرد.
آن آقا رو به من کرد و فرمود: چه دردي داري؟
گفتم: مدتي است که کمرم سخت درد مي کند.
آن آقا نزديک من آمدند و دست روي مهره هاي پشت من کشيدند و
[ صفحه 106]
يک يک مهره ها را زير دست گذاردند تا آنکه دستشان به مهره اي که درد مي کرد رسيد، موضع درد را با کف دست مالش دادند و آيه شريفه اواخر سوره حشر را مي خواندند که مي فرمايد:
«لو انزلنا هذا القران علي جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم يتفکرون هو الله الذي لا اله هو عالم الغيب و الشهاده هو الرحمن الرحيم هو الله الذي لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتکبر سبحان الله عما يشرکون هو الله الخالق الباري المصور له الاسماء الحسني يسبح له ما في السموات و الارض و هو العزيز الحکيم.
و بعد فرمود: خوب شدي، من حرکتي به خودم دادم، ديدم کمرم درد نمي کند، سپس بدن خود را به طرف راست و چپ حرکت دادم، احساس دردي نکردم، از جا برخاستم، ديدم راحت مي توانم برخيزم و حال آنکه قبلا نمي توانستم حرکت کنم. چند قدمي راه رفتم و در ايوان مسجد مقدس جمکران مقداري دويدم، ديدم اثري از درد در بدنم وجود ندارد.
سنگ سنگيني بيرون مسجد افتاده بود، روي دست بلند کردم، ديدم ناراحتم نمي کند، و بالاخره هر چه توانستم خود را امتحان نمودم ديدم به هيچ وجه اثري از کسالتم وجود ندارد، برگشتم به مسجد که از حضرت بقيه الله ارواحنا فداه تشکر کنم. آن حضرت در مسجد نبودند و بلکه در هيچ کجاي مسجد جمکران و بيابانهاي اطراف کسي غير از من وجود نداشت. [1] .
[ صفحه 107]
پاورقي
[1] ملاقات با امام زمان (ع)، ج 2، ص 226.